سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















شورشیرین

به نام خدا

   امروز هم ساعت های درسی و کلاسی سه شنبه مون گذشت حالا چقدر مفید بود ویا چقدر مطلب یاد گرفتیم بماند!

   اما چند هفته است که سه شنبه ها یه مساله آزارمون میده و اون هم اینه که :چرا سر کلاس به ساعتمون نگاه میکنیم و منتظریم تا ساعت کلاسی بگذره...مگه این ثانیه ها همون لحظات بی بازگشت عمر ما نیستند که مطمئن هستیم اگه بگذرند دیگه هرگز دوباره بر نمی‏گردند؟مگه این ها همون لحظات ناب جوانی ما نیستند که باید سرشار از شور و شعور باشند؟مگه...اصلاًچه طور میشه که ما از تموم شدن ثانیه های زندگیمون خوشحال میشیم و گاهی از گذشتن اونها احساس سبکی بهمون دست میده؟
    امااین جوری درست نیست باید زندگی را دریافت!باید ریتم منظم و دقیقی که ثمر بخش باشه به زندگی بخشید.باید....
                                  

                                  باید پر شور زندگی کرد تا پیروز شد!


نوشته شده در سه شنبه 86/2/18ساعت 6:33 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |




السلام علیک یا بنت موسی بن جعفر
السلام علیک یا عمة ولی الله و یا اخت ولی الله

سلام بر آبروی ایران و زینت شهر قم!
سلام بر گنج پنهان اهل بیت
علیهم السلام در شهر علم و اجتهاد!
سلام بر فاطمه معصومه
(س) دختر عزیز حضرت موسی بن جعفرعلیهماالسلام
سلام بر روح بانوی بزرگواری که سال ها در انتظار آزادی پدر از زندان می سوخت و عاقبت نیز از ملاقاتش محروم ماند.سلام بر خواهر دلسوخته ای که مانند عمه اش زینب (س)به دنبال برادر به راه افتاد و به آرزویش نرسید و ناکام ماند.

بستند به گرد میهمان صف         قم با صلوات و شام با کف
   قم کوفه نبود تا که از سنگ        گردد رخ میهمان ز خون رنگ 

قم کوفه نبود تا که خواهر            بیند سر نی رخ برادر
در قم میهمان عزیز خوانند         کی دختر وی کنیز خوانند
حاشا که قم این جفا پذیرد        مهمان به خرابه جا بگیرد

 


نوشته شده در شنبه 86/2/8ساعت 5:26 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

   توی نقد و بررسی یک ماجرای طولانی و بی نمک و بی ثمر، یک دفعه یکی از اطرافیان خیلی جدی گفت:باور کنید ماها منتظر امام زمان(عج)نیستیم،و الّا هممون کور می شدیم ....

   جمله ی خیلی قشنگیه و علاوه بر این وقتی بهش فکر میکنی،میفهمی که طرف فهیم بوده و راست میگه ها! اگه منتظران خوبی بودیم نمیتونستیم اینطوری بی خیال دوام بیاریم و سالم بمونیم(ما با خودمونیم ها!حساب آدم خوبا رو جدا میکنیم!)در حالی که ما هنوز... اجازه بدین جمله رو خیلی شرح ندیم فقط بیاییم روش کمی فکر کنیم، چرا که:

     

                   امام رضا علیه السلام می فرمایند:
    
                " اَلتَّفَکُّرُ مِرءاتُکَ تُرِیکَ سَیِِّئاتِکَ وَ حَسَناتِکَ "

   تفکر آینه توست که خوبیها و بدیهایت را به تو نشان میدهد.


نوشته شده در چهارشنبه 86/1/15ساعت 3:20 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

   توی نوشته پیش، صحبت از نو شدن نگاه آدم ها به زندگی بود و تغییراتی که در زاویه دید یک انسان در نوروز میتونه پدیدار بشه!
   چون نوروز و بهار فرصتی دوباره است برای اینکه آدم تجربه های جدید بدست بیاره و اتفاقات و مسایل رو دوباره ببینه! اصلاً همین ها شاید فرصتی باشه برای اینکه با یه نگاه نو و نوین به زندگی نگاه کنه،نگاهی که روزها (نمیدونیم شاید هم سالها!)برای بدست آوردنش فکر کرده ،تلاش کرده و به نتیجه ای هم نرسیده!
   اما نوروز، همین سبز شدن دوباره زندگی،همین بهار، با عطر و بوی دل انگیزش،با همین صدای گنجشکای شاد و سرخوش و حتی با شنیدن آهنگ پر طرب یک جوی آب که سر راه رسیدن به رودخونه، به یک صخره میرسه و متواضعانه اونو دور میزنه و مسیرش رو برای رسیدن عوض میکنه،همین نوروز و بهار میتونه کمک کنه و اون نگاهو به آدم بده!  

   آره آدم میتونه با کمی توجه به بهار، به بهار آفرین برسه!
   مخصوصاً امسال که بهار در بهاران شده !
   شاید توی سالی که شکفته شدن بهارطبیعت همزمان با بهارآفرینش ، شکفته شدن زیباترین و کامل ترین گل هستی، رسول اعظم صلوات الله علیه و آله شده ، بشه امیدوارتر بود به اینکه با دقت و درایت و صد البته با توجه و عنایت خداوند متعال توان بهاری اندیشیدنمون بالاتر بره!

   اما خدایا....
   توی این بهار که بهار در بهاران شده،بهار عمر ما رو برسون که بهاران با گل نرگس زیباترین بهاره!
   ای بهار آفرین جلوه ی بهارانه ات را کامل نما !اگر چه ما....


نوشته شده در چهارشنبه 86/1/15ساعت 2:19 صبح توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

    معمولاً ایام تعطیلات نوروزی فرصت خوبیه که ما خانواده های ایرانی به دید و بازدید هم می‌رویم وبا هم تجدید دیدار و شنیدار می‌کنیم؛که به تبع زیادشدن وتازه شدن محبت ها رو هم در پی داره! (حتی شاهد هستیم این روزها بعضی ها تجدید قوا! اونم از نوع جرمی و حجمی اش هم دارن!)

   ومعمولاًتوی همین روزهاست که کلی اتفاقات جدید می افته وخاطرات زیاد،جالب و جدیدی به کلکسیون خاطرات و تجربه های افراد اضافه میشه!     
اگه شک دارید
همین چند روزآینده که تعطیلات تموم شد از دوستان و اطرافیانی که تعطیلات رو کنارتون نبودن بپرسین:

                                     راستی چه خبر؟تعطیلات چطور بود؟
   تقریباً مطمئنیم که جواب اینه:
   حالت اول:کلی برنامه برای خودم داشتم که هیچ کدومشون رو انجام ندادم!الا مگه مهمونی رفتن و مهمونی دادن می‌گذاشت آدم به کارها و برنامه هاش برسه؟!
   یاحالت بهترش:خیلی برنامه داشتم که فقط به بعضی‌هاشون انجام شد، برای خودم متاسفم که نتونستم به همه برنامه هام عمل کنم!(
طرف بچه مثبته‌ها!)
   اما اگه بپرسی: "کجاها رفتی؟چه اتفاقات جدیدی برات پیش اومد؟"
   هر کس می‌تونه دهها اتفاق رو واست تعریف ُکنه که هر کدومش می تونه برای یک فرد، کلی جالب و خوب و حتی آموزنده باشه!
  حالا1
. اگه طرف وبلاگ نویس باشه میگه:
   برای وبلاگم یه عالمه سوژه نوشتن پیدا کردم که هر کدومش میتونه یک پست عالی از آب دربیاد!
(واحتمالاًادامه میده:هر جا می‌رفتم دنبال سوژه بودم برای نوشتن یک پست جدید و جالب!)
    2.اگه در این حالت اگه اونی که سوال رو پرسیده اطلاع خاصی از وبلاگ نداشته باشه یا سر و کاری با نت جماعت توی مرامش نباشه میگه:
 "بابا خوبه دیگه چه کلاسی میگذاری!همش وبلاگ،وبلاگ،پست،پست!انگار نوبرشو آورده!!
   3.اما اگه سوال پرسنده خودش دستی بر این آتش داشته باشه حتی از دور! می‌دونه که طرف راست میگه!
   وبلاگ نویسی شاید فرصتی باشه برای تفکر دوباره وتلنگری برای دقت کردن وتنظیم زاویه‏دیدِ بلاگر!
چون یک وبلاگ نویس موفق، برای وبش دنبال سوژه است و سعی میکنه به موضوعات از زاویه‌های مختلف،نو و دست نخورده اونها نگاه کنه! اون میخواد از هر اتفاقی برای نوشتن یک پست جدید استفاده کنه
(اگر چه اغلب هم، درک جدید از مساله، به نوشتن پست منجر نمیشه!)
   و البته بسته به میزان دقت نظر،توجه، درایت،نوع بینش و سابقه وبلاگ نویسی و از همه این ها مهمتر تدین و اخلاصش نکته هایی رو از همون اتفاقات ریز و درشت و به ظاهر با نمک اما معمولی درک میکنه! و شاید همین مساله بتونه به اون کمک کنه تا زاویه دیدش رو به زندگی،اون طوری که خودش دوست داشته و البته باید یک انسان عاقل ژرف اندیش دقیق نگر به زندگی و پدیده ها داشته باشه آهسته آهسته بدست بیاره!
چون نوع توجه ودقت و تفکر افراد میتونه تاثیر چشم گیری روی شخصیت اونها داشته باشه و اگه این تفکر، سمت و سوی حساب شده ای داشته باشه برای رسیدن افراد به یک دید دقیق و بینشی عمیق میتونه امیدوار کننده باشه!
     پس بالاخره شاید از وبلاگ نویسی هم یک چیزی به آدم برسه!


نوشته شده در پنج شنبه 86/1/9ساعت 9:52 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

   بعضی وقتها وقتی یه بچه کوچولو رو می بینیم زود یه سوال تو ذهنمون جرقه میزنه:این کوچولو که تازه به دنیا اومده وهنوز سرگرم دنیا نشده نیک سرشته یا شرور ؟

                           

    بحث درباره سرشت آدمی از بحث‌های مهم واساسی انسان شناسی است و ذهن خیلی از متفکران رو به خودش مشغول کرده ،در این رابطه نظریه های معروفی وجود داره که به معروف ترین هاشون اشاره می کنیم:
1.سرشت انسان بر پایه بدی وشر قرار داده شده و انسان ، گرگ انسان است.(تئوری هابز)
2.سرشت انسان نیک و خوب در نظر گرفته شده وانسان‌ها میتوانند به کسانی که ظلم می‌کنند اعتراض کنند.(تئوری جان لاک)
3.سرشت انسان خوب است ؛ ولی توان مقابله و اعتراض به ظالمان را ندارند وچاره‌ای جز تحمل برایش نیست.(تئوری ژان ژاک روسو)

   اما برای ما این وسط مهم اینه که نظر اسلام رو بدونیم واینکه دین و مذهب ما درباره سرشت بشرچه نظری ارائه میده؟!
   اسلام سرشت بشرو فطرت اونو نیک میدونه و اساس همه معاملاتی هم که با اون میکنه نیک طینتی و پاک گوهری اونه!
   اما چرا اسلام میگه که سرشت انسان پاکه؟اصلاًاگر بشر بدسرشت و گرگ بود مگه مشکلی پیش می اومد؟یا اگر همه انسانها سرشت بد داشته باشن واصل رو بر بد داتی همه انسانها بذاریم واونها به خاطر اینکه نیاز به امنیت رو احساس کردن،خودشون رو محدود کرده باشند تا به هم ضربه نزنند و همدیگر رو" پاره پاره نکنند"چی میشه؟اصلا به کجای عالم بر می خوره؟
جواب مساله اینه که:
   همون طور که میدونیم خدا انسان رو آفرید وعلت به وجود آمدن انسانه ، وانسان معلول خداست و عقل میگه باید بین علت و معلول سنخیت باشه.پس خدایی که مهربان و بخشنده،عادل و عالم وقدیره وشامل همه صفات کمالی ومتعالیه،لازمه که مخلوقش هم تجلی اون صفات باشه واین طور میشه که انسان لزوماًسرشت پاک و نیک پیدا میکنه.
   به یه بیان دیگه این طور میشه:
  
اگر اینجوره که خدا بشر رو آفریده تا به کمال وسعادت برسه باید براش زمینه و ابزارش رو هم مهیا کنه و راه رو هم نشون بده.وزمینه این که بشر به سعادت وکمال برسه اینه که فطرت پاک و خداجو وسعادت طلب داشته باشه(همون طور که ابزار رسیدن به سعادت،دادن حق انتخاب واختیار به بشر بوده وخدا به همه ما قدرت اختیار عنایت کرده وراه رو هم با فرستادن راهنما ها معلوم کرده وپیامبران الهی رو با ابزار وحی برای ما فرستاده ،ضمن اینکه پیامبر درون،عقل،هم به بشر داده شده)
   پس فطرت بشر پاکه و همه آدم‌ها سرشت نیک دارند!
   اما اگه سرشت آدمها نیک و خوبه پس چرا بعضی از ما آدمهای بد وگناه کار و خلاف کار و خطرناکی میشیم؟ مگه این نیک گوهری رو خدا به همه نداده؟؟!
   این سوال همون سوالیه که یکی از دو خواهر،از استادش پرسید(البته به دلیل مسائل امنیتی از اسم بردن ایشون معذوریم!) وکلی روش بحث وگفتگو شد.جریان پرسیدن وجوابش رو اگه خدا بخواد همین روزها براتون می نویسیم.


نوشته شده در شنبه 85/12/12ساعت 6:0 صبح توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

 قرار بود این دفعه درباره اصل لغت قرآن و این که به چه معناست صحبت کنیم.
در اصل لغت قرآن چند نظریه وجود داره که یکی یکی اونها رو بررسی می‌کنیم:
   نظر اول) مستشرقان(اونهایی که خودشون غربی هستن اما مطالعات شرق شناسانه دارن)میگن:قرآن از"قریانا"که واژه‌ای عبری وسریانی مشتق شده (اینا خیلی بانمکن و میگن که خیلی از کلمات از کلمات غیر عربی ساخته شدن،مثلا ابراهیم از بهرام گرفته شده ویا قریش از کورش!حالا این کلمات چه ربطی به هم دارن معلوم نیست!!)
اما بقیه میگن :قرآن لفظ عربی و مستقله!البته اینها خودشون هم دو دسته میشن:
  بعضی هاشون میگن قرآن لفظ جامده یعنی ریشه فعلی نداره و اسم خاص برای یه مجموعه است.
یه عده دیگه میگن:نه!مشتقه وریشه فعلی داره!اینها هم خودشون4دسته میشن:
   دسته اول:از« قَََرَن» به معنای نزدیکیه چون آیات و سوره های قرآن به هم نزدیکند.
   دسته دوم:از« قَرَنَ» به معنای قرینه وهمتای هم بودنه چون آیات و سوره ها معارف دینی و الهی رو بیان میکنن وچون هدف همگی یکیه و واسه اینه که انسان رو به تعالی وکمال واقعیش برسونه!
   دسته سوم:از «قَرَأَ» به معنای جَمَعَ،جمع کردنه!
   دسته چهارم:این گروه قایل به این هستن که:کلمه قرآن از« قَرَأَ» به معنای "تَلا"تلاوت کردنی وخواندنیه.
  والبته ما از بین این نظرات همین نظر آخر رو قبول داریم  چون قرآن یعنی خواندنی ،تلاوت کردنی آخه آیات قرآن بیان کننده معارفین که انسان واسه زندگی بهتر نیاز داره و با دونستن وعمل کردن به اونها به کمال میرسه،وهر عقل سلیمی میدونه که"به عمل کار برآید"
    اگه قراره آدم به چیزی یا جایی برسه باید عمل کنه وبرای عمل کردن خوب لازمه که اون چیزها رو بدونه !ویه راه (بهترین راه)دونستن هم خوندنه!
قرآن خوان باشیم و رهرو کمال! 

نوشته شده در جمعه 85/12/4ساعت 10:51 صبح توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

   عقل میگه:هر کسی که حامل یه پیام مهم از طرف شخص مهمی باشه برای اینکه حقانبت خودشو اثبات کنه لازمه یه نشونه از طرف اون فرستنده پیام نشون بده تا مردم حرفاشو باور کنن؛این یه قاعده عقلیه ودر مورد همه صدق میکنه حتی پیامبرها،اون ها هم واسه اینکه به مردم هم عصرشون وحتی ایندگان نشون بدن از طرف خداوند متعال فرستاده شدن و توی دعوتشون صادقند نیازه که یه نشونه الهی نشون بدن که به این نشانه الهی معجزه گفته میشه!
    همون طور که میدونین معجزه خرق عادته یعنی رسم وشیوه متعارف و عادی خرق میشه وکنار گذاشته میشه!
   نکته مهم:معجزه خرق عادته نه خرق سنت ها!!
   البته اینکه به پیامبران چه معجزه ای داده بشه به حکمت الهی و اقتضای زمونه اون پیامبر برمیگرده،مثلا توی عصر حضرت موسی (علی نبینا وآله وعلیه السلام)چون بازار سحر وساحری وجادو گرم بود یکی از معجزات رسالت تبدیل عصای حضرت به اژدهایی درنده بود ویا معجزه دیگه ایشون:ید بیضاو...به این ترتیب به هر کدوم از انبیا نشونه های نبوت متناسب با اقتضائات روزگارشون داده شده!تا اینکه نوبت به آخرین پیامبر الهی حضرت خاتم الانبیا محمدمصطفی(صلی الله علیه وآله وسلم)رسید،وباید برای نشون دادن صدق دعوت به آخرین پیامبر آخرین معجزه عطا میشد‍.
    اون زمون بازار شعر وشاعری عرب حسابی داغ وپررونق بود وحکمت خدا بر این قرار گرفت که معجزه آخرین پیامبرش رو از جنس گفتار و کتاب قرار بده!ومعجزه موندگار وهمیشگی پیامبر ما شد قرآن !
   حالا اینکه چرا قرآن ؟چرا اسم دیگه ای براش انتخاب نشد؟مگه قران به چه معناست که باید برای معجزه و کتاب موندگار آخرین و کاملترین دین الهی انتخاب شه؟؟!
   این سوالیه که به امید خدا پست بعدی دوخواهر میخوان بهش جواب بدن!


نوشته شده در شنبه 85/11/14ساعت 9:11 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

  
  
« استاد رضا ابوالقاسمی پور به همراه همسرشان در دومین شب زمستان، به طولانی ترین و آرام ترین شب یلدایی زندگی خویش رفتند».
این خبر جانسوزی بود که روز شنبه مورخ 2/دی/85 شهر دزفول ، شهر ایثار و مقاومت را لرزاند.داغ عروج استاد ابوالقاسمی پور چنان کمری از شهر خم کرد ، که یارای ایستادنش نیست. باز هم هوای حوصله ابری است.هر روزی که از این حادثه تلخ می گذرد، آتش غم و اندوه و حسرت شعله ور تر میشود. کنار آمدن با این حقیقت تلخ و دشوار است.
   به مو گفتی صبوری کن صبوری             صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
   غروب جمعه و دلتنگی و علی و بار مصیبت... اینها هر کدام قصه پر غصه ای است که روز روشن را به چشمانمان تار کرده و تنها کلام لب های خسته مان آهی است که حنجره مان را از داغ مرگ چشم های دریایی تان می سوزاند... آه... آه... .
   ای گل چه زود دست خزان کرد پرپرت      رفتی و رفت خنده ز لب های مادرت
  هرکس که دیدعکس توبربالای حجله ها    آهی کشید و گفت:«بیچاره مادرت»
   ...اما وقتی رفت دلهای امیدوار به قدم های استوارشان پر از درد و غم و غصه شد.
خدا می داند که دزفول چه کشید. روز تشییع پیکر پاک و مبارکشان اشک بود که از دیده ها سرازیر می شد . شانه ها بود که از هق هق گریه می لرزید. هیچکس مهمان نبود. ملائکه زیر دستان مردم را گرفته بودند.
   همه آمده بودند تا شاید بتوانند با دیدن، وداع با یاور امام زمان (عج) را باور کنند، اما دیدن هم موثر نشد.جوانان عاشورایی،طلبه ها، دانشجویان، استادان، پیر و جوان ،هر کس با خاطره و شناختی متفاوت نغمه سرایی می کرد.
   چهل روز پیش بود... پدران و مادرانی را دیدیم که فرزندانشان را برای آموزش عشق به ایشان سپرده بودند و آنجا به تشکر ، برای آرام کردن پدر و مادر غم دیده شان آمده بودند، دانشجویان و طلبه هایی را دیدیم که آمده بودند استادشان را تا آرامگاه ابدی بدرقه کنند. آیا می توانستند باور کنند؟کودکانی را دیدیم که به تسلی کودک مظلومشان آمده بودند. اما... علی کودک 7 ساله ،از سفر بی بازگشت چه می دانست؟!!!!!
   بی شک «شهید مسعود توتونچی» هم جز مشایعت کنندگان بود و امام جماعت مسجدش را بدرقه می کرد....
   هر چند دیگر نوای یابن الحسن ...یابن الحسن استاد ابوالقاسمی پور به گوش نمی رسد اما بذری که این باغبان کاشت جوانه زده و به زودی ثمر می دهد!
   آری سوز داغ وداع استاد بر خرمن دلهامان آتش زده ...اما باید همتی کرد و راه نا تمام او را ادامه داد. باید همتی کرد... باید همتی کرد... 


نوشته شده در پنج شنبه 85/11/12ساعت 2:44 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

 

 

قرن هاست که قرار قلب ها برده ای. دست در دست نبض ها،آرامش سینه ها را آشوب کرده ای و همپای اشک ها،بر لب ها   تراویده ای.
  

 نام تو همسایه ی شور است.یاد تو تداعی شعر و شیون و شیفتگی.تو را نمی توان گفت مگر با بغضی غیور که حنجره را می فشرد و سوزی غریب که شعله ورمان می سازد.
  ای ایمان ایستاده ، ای حسین!
لحظه هایی که موج موج حادثه ها، شکسته مان می خواهند و فوج فوج اندوه افتاده و نشسته مان می طلبد. نسیم یاد تو ایستادگی مان می آموزد.به رسم نسیم بهار که در گوش دانه ها، قصه قیام می گوید و حدیث رویش، زمزمه میکند.وقتی تردید و تزلزل و وسوسه، بال و پر می گشاید تا ما رابه سقوط و هبوط بخواند، کربلای تو را مرور می کنیم و هزار دریچه به روشنای یقین می گشایم و رفتن بی تردید و عبور مطمئن از سنگلاخ ها را تن می سپاریم . ای قله ی صبوری، ای صلابت و صولت غریب!
  می شناسیم و نمی شناسیمت، تو قله بارز و روشنی که از همه سویت می توان دید اما قدم زدن در ساحت قله تو را، هر توانی و گامی نمی تواند دریابد. دستمان گیر تا دامنه ها را دریابیم،دستی بگشا تا به صلابت دست های علقمه، دست بگشاییم و بال بیابیم و ادراک کرانه های تو را دست کم از دور دست ها ، ممکن ببینیم.
 ما را از عشیره عاشورا کن؛ همنوای نینوایمان ساز ، جانی تفتیده چون طف به ما بخش و فاصله ی هستی ما را با مستان تشنه کام کربلا کم تر کن.
چهارده قرن تو را دویده ایم، تو را چشیده ایم و هنوز و همیشه تشنه ایم. ای روح عطش ما را دریاب.
     


  


نوشته شده در دوشنبه 85/11/9ساعت 1:30 صبح توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >