سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















شورشیرین

     در پایگاه های هوایی عراق،برای خلبان ها درشت نوشته بودند :«دزفول را فراموش نکنید»!

 

    دزفول دروازه خوزستان بود و خوزستان دروازه ایران . این را هم دزفولی ها خوب می دانستند و هم عراقی ها. از همان روزهای اول ، مردم دزفول فهمیده بودند که باید بمانند، مقاومت کنند، مجروح شوند و شهید بدهند. آنها یاد گرفته بودند که چطور با یک موشک که از ناکجا آباد بر سرشان فرود می آید، کنار بیایند. مثل آن مادر پیری که دو تا از پسرهایش شهید شده بودند، آمده بود کوچه را آب و جارو می کرد. می گفت که دلم می خواهد وقتی بسیجی ها آمدند اینجا ، ببینند که ما هنوز هستیم و پشتشان را خالی نکرده ایم.

    یا مثلا آن روز که انتخابات ریاست جمهوری بود . شب قبلش پنج تا خمپاره زدند به شهر، فردا مردم شهدایشان را بردند سردخانه بعد رفتند به کاندیدایشان رای دادند، بعد شهدایشان را بردند دفن کردند.

   اولویت ها برای مردم معلوم بود. راه پیمایی روز قدسشان را زیر موشک باران انجام می دادند . در سختی ها هم اصلا اهل کوتاه آمدن نبودند. برای مقابله با عراقیها، اسلحه کم داشتند، مردانه یک نارنجک می انداختند وسط ورق بازی چند تا عراقی و با خشاب پر برمی گشتند بین بقیه. شعار و تکبیر هم که چاشنی غم و شادی شان شده بود. مؤمن بودند و گرنه در آن کشاکش بلا ، هر کس بود از شهر می رفت و دنبال یک سرپناه امن.

   آن روز عراقی ها فکر می کردند براحتی می توانند از این دروازه بیایند و ایران را مال خودشان بکنند. نمی دانستند که در آینده نزدیک، دزفول نمادی از مقاومت مردم ایران می شود. طوری که آن جوان دزفولی به خنده بگوید: «خمپاره که زدند ناشکری کردیم، شد گلوله توپ. قدر توپ را ندونستیم شد موشک سه متری، از سه متری هم به شش متر و از اون هم به نه متری و دوازده متری. بریم خدا رو شکر کنیم تا پانزده و بیست متری نرسیده!!» و راست می گفت؛ دزفول انواع بمباران ها را تجربه کرده بود.

   موشک به خانه های انتهای یک کوچه اصابت کرده بود. کوچه باریک بود و بولدوزر نمی توانست برود زیر آوار مانده ها را نجات بدهد. پیرمردی فریاد زد:«خب خانه های ما را خراب کنید تا کوچه باز شود.»

 

    دزفول برای خودش شده بود خط مقدم جبهه! اصلا جبهه شهری، خطرناک تر بود. نه دشمن را می دیدی و نه می توانستی او را نشانه بگیری. فقط می توانستی شهرت را ول کنی و بروی، یا بمانی و صبر کنی !! و مردم دزفول ماندند و حماسه آفریدند. در شهر ماندند و حکایت این ماندن و استوار ماندن ، در این چند خط نگنجید. در هیچ کتابی هم نمی گنجد . باور کن!

                                                     و... هنوز...هنوز هم دزفول مقاوم است !    

    

 


نوشته شده در جمعه 85/6/31ساعت 5:53 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |