سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















شورشیرین

به نام خدا

سلام

   ما خیلی قصد نداشتیم خاطره بنویسیم اما یه حسی میگه باید نوشت. پس منتظر خاطرات دو خواهر باشید.

   امروز صبح برای یه کاری رفتم اتاق بسیج حوزمون. یکی از دوستان گفت: برات یه زحمتی داشتیم ؛ این روزا که داریم به انتخابات خبرگان و شوراها نزدیک میشیم چند تا مطلبن در مورد ولایت فقیه و اهمیت مجلس خبرگان و... که اگه لطف کنی برامون بنویسی. گفتم چشم ، دستی نه ،تایپ می کنم. خلاصه مطالبو گرفتمو اومدم.

   ...برگشتم خونه، داشتم می رفتم سراغ کامپیوتر که برا چند لحظه یه حسی بم دست داد، گفتم اینا!! خودشون اپراتور دارن که مثلاً !! کارای بسیج رو انجام بده. تازه حکم هم براشون میزنن! اما... . با خودم گفتم : مطالبو  پس میدم ، میگم وقت ندارم!! نه! زشته، نمیشه! اصلاً دستی مینویسم!! کی میتونه تایپ کنه!!!

   تو این فکرا بودم که یه دفعه به خودم اومدم؛ عجب‌‌‌‌‌‌‌‌‌ من دارم به چی فکر میکنم؟! کجای کارم؟! اصلاً من کیم؟! چقدر "من"... تکلیف "ما" چی میشه؟!!! مسلمونی... کجا میره؟! وجدان کجا جا می گیره؟! از همه مهم تر رضای خدا ، رضای امام زمان؟! تازه اینکار میتونه حس نوع دوستی و کمک به هم نوعو تو وجودم تقویت کنه !! مگه نمیگن «ما ز بالاییم و بالا می رویم»؟ شاید کمک به بالا رفتن باشه؟!!!

   اگه همه آدما به خاطر مسئولیت قانونی که دارن کاری رو انجام بدن و رضای خدا مد نظرشون نباشه شاید خیلی وقتا یا کاری انجام نشه یا کند انجام بشه یا اون کیفیت و برکتی رو که باید داشته باشه نداره.اگه فقط برا خود خدا و امام زمان باشه به قول یکی از استادامون "باور کنیم" تاثیرگذارتره!!

    یاد غربی ها افتادم که برای ترویج افکار و اعتقادات و دین و مذهب و خلاصه فرهنگشون(البته به درستی یا نادرستی اون فعلاً کاری ندارم) دست به چه کارایی که نمی زنن ! چه هزینه هایی که نمی کنن!! چه برنامه هایی که نمی ریزن !! و... . اما ما... نه ببخشید من چقدر حاضرم از خودم مایه بذارم؟!

   برای ترویج دین و اعتقاداتت فرقی نمیکنه چه کاره باشی ، طلبه باشی یا دانشجو(فرقشون چییه؟!) استاد دانشگاه باشی یا معلم، کارمند باشی یا کارگر اصلاً باسواد باشی یا بی سواد ، باید همت کنی، کمک کنی ، تبلیغ کنی و آگاهی بدی... گاهی وقتا با صحبتات اما همیشه با عملت.

 

                              یارب تو مرا به نفس طناز مده

                                               باهرچه جز ازتوست مراساز مده  

                              من از تو همی گریزم از فتنه خویش

                                               من آنِ تو ام مرا به من باز مده

 


نوشته شده در سه شنبه 85/8/16ساعت 10:47 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

       روی سجاده غربت دعای فرج میخونیم     تا نفس باقیه آقا چشم براه تو میمونیم

 

                                    بسمِ الله الرَّحمن الرَّحیم

 

   اِلهی عَظُمَ البَلاءُ وَ بَرِحَ الخَفاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطاءُ و انْقَطَعَ الرَّجاءُ‌‌َ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ وَ‌‌‌‌‌ ضَاقَتِ الْأرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّماءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ إلَیْکَ المُشتَکی وَ عَلَیکَ المُعَوَّلُ فِی الشِّدَةِ وَ الرَّخاءِ

 

    اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اُولِی الْأمرِ الَّذینَ فَرَضتَ عَلَینا طاعَتَهُم وَ عَرَّفتَنا بذلِکَ مَنزِلَتَهُم فَفَرِّج عَنّا بحَقِّهِم فَرَجاً عاجِلاً قَریباً کَلَمحِ الْبَصَرِ أوْ هُوَ أقْرَبُ

    یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَإنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانِی فَإِنَّکُما ناصِرانِ

  

    یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنِی اَلسَّاعَةَ اَلسَّاعَةَ اَلسَّاعَةَ اَلْعَجَلَ اَلعَجَلَ اَلعَجَلَ یا أرْحَمَ الرّاحِمینَ بحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ.   

 

 


نوشته شده در جمعه 85/8/12ساعت 1:12 صبح توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

            

   عید سعید فطر عید بزرگ مسلمانان است،روزی که به فرموده امام حسن مجتبی علیه السلام :«نیکوکاران در آن پاداش یافته و کوتاهی کنندگان زیان می بینند. به خدا سوگند اگر پرده ها فرو افتد، نیکوکار می اندیشد که چرا بیشتر عمل نیک انجام ندادم و بدکار می گوید چرا بد کردم!»

   در این روز شایسته است مؤمنین چند کار مهم را انجام دهند.

1-      توسل به ائمه معصومین و نگهبانان آن روز.

2-      غسل

3-      خواندن دعای ندبه چون مؤمن ناراحت و گریان است که نماز را به امامت کسی غیر از امام زمان خود خواهد خواند.

4-      خواندن نماز عید با حضور قلب و توجه به عظمت خداوند.

5-      مناجات با امام زمان (ارواح عالمین لتراب مقدمه فداء)

6-      خوش گمانی به خداوند در این روز

7-      به پایان بردن روز عید با توسل به نگهبان روز که از ائمه علیهم السلام است. 

                                                                                 

                                                                                   


نوشته شده در دوشنبه 85/8/1ساعت 8:0 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

   ای انسان! تو اگر از مقام ماه رمضان نزد خدا واندازه فضل ونعمتی که برای تو داشته است آگاهی داشته باشی،متناسب با نیکی هایی که نسبت به تو انجام داده ورفتار کریمانه ای که با تو داشته با آن رفتار خواهی کرد و برای اینکه مقام این ماه برای توروشن شودمی توانی آن رامانند میهمان بزرگواری که بر تو وارد شده بدانی،واکنون که ساعات پایانی آن را می گذرانی مانند کسی که با عزیزترین عزیزانش وداع می کندبا او وداع خواهی کرد!وتو نمی دانی آیا دیگر بار او راملاقات خواهی کرد یانه...

آری وداع بارمضان وداع با برترین ماه خداست،وداع با لطیف‌ترین روزهای زندگی است.نمی دانیم چرا اما وداع با رمضان ما رایاد آخرین وداع مولایمان حسین (ع) با بانوی نمونه کربلازینب (س)می اندازد،نمی دانیم چرانمی دانیم چرا اما سختی وداع بارمضان ما را یادعلمدار وسقای کربلا می اندازدکه طاقت وداع با کودکان حریم حرم حسین(ع)رانداشت...آخر برای ما هر بهانه ای یاد کربلا را زنده می کند....

   خدایا در ساعات پایانی این ماه مارا مشمول رحمت بی پایانت قرار ده واین وداع را آخرین وداع (باماه مبارک رمضان) عمرمان قرار مده!

   بحق محمد(ص) و آل محمد(ص)

 

   نکته:از مهمترین اعمال شب عیدسعیدفطر زیارت امام حسین علیه السلام است.

       

                                                                             


نوشته شده در دوشنبه 85/8/1ساعت 2:7 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

  امشب اخرین شب جمعه ماه مبارک رمضان است،آخرین شب جمعه از ماهی که درهای رحمت پروردگار برای همه بندگان باز شده،ماهی که برای خوب شدن وخوب ماندن فقط یک تکان کوچک کافی است،ماهی که خداوند ... گفتم خدا آری ماهی ست که خدا را می شود...ماهی است که چندسال قبل صفات واجب الوجودی خدا وضرورت نبی فرستادنش وامام وراهنما داشتنش را به طور عقلی آموختیم چقدر شبهای قدر قشنگ بودند،بار اولی بود که دعای جوشن کبیر می خواندم ومی فهمیدم  ائمه ما،آن انسانهای کامل،چه طوری با خدا راز ونیاز کرده اند،چقدرفلسفی!چقدرعقلانی!چقدرعاطفی واحساسی!اصلا صحبت کردن با واجب الوجودی که هیچ نیازی ندارد،از هر عیب ونقصی که تصورش را بکنی وعیب باشد مبری است، خدایی که می‌آفریند در حالی که هیچ نیازی به آفریده هایش ندارد ودستانش برای رحمت و لطف باز است آن هم وقتی می دانی زمزمه هایت تکرار سخنان کسانی است که وجودشان،نجوایشان وهمه هستی شان محبوب خداست و تو می توانی مطمئن از نتیجه هر چه صحبت داری و بغض در گلو همه را یکجا وانهی!و او چه خوب خدایی است؛بهترین شنونده،بخشنده وعطا کننده!چقدر شیرین است!

   از الان دلمان خیلی برای ماه مبارک تنگ شده(هرچند ماه رمضانی که چند روزش را بالاجبار مسافر باشی و حتی روزی که شبش قرار است مقدرات یک سال وبلکه یک عمرت را به تایید امام زمانت برسانند تو از خستگی چرت بزنی، آه!!! چقدر دردناک است که ماه رمضان بگذرد وتو احساس کنی هنوزحتی یک قدم از خودت فاصله نگرفته ای!! )الان خیلی به آخرین صبح جمعه از ماه مبارک باقی نمانده وندبه خوانهای بعد از سحر برای آخرین التماسشان به جهت تعجیل درفرج آماده می شوند وفردا فریادهایی درگلو خواهد پیچید ومظلومییت برادران وخواهران فلسطینی را فریاد خواهدکرد...جقدر منتظریم...میشود این جمعه روز آخرین فریاد خواهی ما باشد؟

آری وعده خداحق است واویی که صد قافله دل همره اوست خواهد آمد؛ونرید علی الذین استضعفوا فی الارض ونجعلهم الائمه ونجعلهم الوارثین.

   خدایا برما منت گذار که این منت خیلی شیرین است!

 


نوشته شده در جمعه 85/7/28ساعت 4:15 صبح توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

نه روشنای فانوسی، نه پژواک ناقوسی، عجیب کابوسی است کوفه را.

شهر خاموش است و خانه علی نیز، اگر گاه گاه سکوت می شکند، صدای هق هق کودک یتیمی است یا نفرین پیری شکسته دل. باد در نخلستان می وزد، گیسوی پریشان نخل ها مویه می کند. چاه ، آه می کشد و سجّاده ی بازِ خاک ، بی تاب زیارت دو چشمه است تا شبانگاهش را به آبی بنوازد و سینه ی سوخته و ملتحبش را به پایکوبی ِ اشکی آرام سازد.

در خانه اما غوغایی است . هنوز بستر هست و نقش خونی که از مشرق پیشانی تراویده است .هنوز طنین وصایایی در لرزش صدا و در جوشش پیوسته ی خون در گوش حَسنین نشسته است که عزیزانم یتیمان را دریابید. فرزندانم قرآن را فراموش نکنید . چهره های قهرآلود را به مهر بخوانید. پل های صمیمیت را شکسته مپسندید و دلی را به هیچ دلیل نیازارید.

ام کلثوم در خویش خزیده است . غم های همه عالم وسعت سینه زخم دیده اش را پوشانده است . به سفره ساده آخرین شب می اندیشد و مهمانی پدر ، که تنها سه لقمه نان و نمک کام گرسنه ی پدر را نواخت . شب عجیبی بود ، دستگیره در ملتمسانه چنگ بر کمر مولانا افکنده بود و هیاهوی مرغکان سوگوار ، در و دیوار را رنگی از اندوه زده بود.

خانه ی بی مولا ، زینب را تا بقیع می برد ، تا تشییع غریبانه ی مادر، تا تنهایی علی ، تا غسل در شبانگاهی مظلوم در گریه ریز بی صدا ی کودکانی که در موج آه و اشک ، تابوت سبک مادر را بر موج دست ها و شانه هایی چند بدرقه می کردند.

خانه ی بی مولا ، آوار سنگین درد بر جان معصوم غم زدگانی است که دیگر نجوای یا رب یا رب نمی شنوند. صدای شکسته ی الهی من لی غیرک  ، تار تار قلبشان را نمی لرزاند. استغاثه و اشک و سوز و اشک و آه نمی یابند و ترجیع بند نام زهرا ، وسعت جانشان را آشوبناک نمی کند.

شمشیر همیشه آخته ، آویخته است . نعره ی ستم کوب علی نیست. آذرخش مرگ بر جان ها نمی ریزد . تندر خطبه ها تار دل ها را نمی لرزاند و صدای مصمّم قدم های حماسه در دالان دل های سیاه هراس نمی افکند .

صدای اذان نیست . مؤذن مسجد کوفه بر مأذنه نمی ایستد. صدای خدا ، خواب را از چشم ها نمی شوید و پژواک مطهّر تکبیرمسجد را زیر بال و پر نمی گیرد .

شیون کن آسمان ، آه بزن چاه ، بی تابی کن آفتاب ، خاک بر سر کن خاک که دیگر علی نیست.

کودکان شهر! تشنگان محبت و عاطفه و لبخند، دیگر هیچ کس کامتان را به جرعه ای لبخند مهمان نمی کند. دیگر گرمای دست و آغوش پدر، غصه هایتان را از دل نمی گیرد . نه، نه ، منتظر نباشید . انبان به دوش هر شبه ، سفره کوچکتان را به نانی و خرمایی زینت نمی دهد. همبازی شما که ساده و صمیمی ، دست بر زمین می زد تا بر پشت او هفت آسمان را سیر کنید ، نیست .

آه شکستگان دردمند درمانده ، چشم از راه بگیرید . آن که می آمد و لقمه در دهانتان می گذاشت ، لبهایتان را می شُست و پاکیزه می کرد ، مرهم بر زخم هایتان می گذاشت نخواهد آمد.

نه ، منتظر نباشید . دیگر کوفه پدر ندارد. دیگر آشنای شبانه ، شمع خلوت نشینان و همدم تنهایی تنهایان نخواهد آمد. روح شهر رفته است و تنِ سردِ شهر در هجران هستی خویش می گرید.

گریه کن کوفه که لبخند از تو گرفته اند.

شیون بزن محراب، ناله کن منبر، بر سر بکوب مأذنه که اذان را کشتند، نماز را در خون نشاندند و تکبیر را در گلوی خدا شکستند.

گریه کن آسمان که دیگر قامت نماز، جزر و مدّ علی در محراب و ستاره ستار ه اشک ِ تهجّد در خلوت نخلستان نیست. شب کوفه بی ستاره است. آسمان محراب بی خورشید. گریه کنید که خنده آفرینِ کودکان شهر رفته است. گریه کنید ، گریه کنید ... گریه کنید.

        *متن از سایت مرکزپژوهش ونشر فرهنگ عاشوراست، مرکز یاروهمدل می طلبد.


نوشته شده در جمعه 85/7/21ساعت 10:26 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

   روز های ظلمت بود، اگر چه برای او عصر نور بود. عصر جهل و نادانی بود؛ اگرچه او در آن روزگار آگاه ترینان به شمار می رفت. عصر وحشی گری و دشمنی بود ولی او نمونه انسان کامل بود. آری او همسر فرزانه بهترین جوان روزگارش محمدبن عبد الله بود و کیست که محمد (ص) را نشناسد و امتیازات او را انکار کند؟ درست است؛ سال هایی از او بزرگتر است و همه مال و دارایی اش ، زندگی اش ،هستی اش را به او سپرده ، حتی پیشنهاد اولیه ازدواج را هم خودش داده، خیلی ها بر او خورده گرفتند اما همه را صبر کرد چون می دانست محمد(ص) همه هستی را می ارزد، اصلا بهای یک لحظه با محمد زیستن به دادن همه سال های عمر می ارزد!

   او در همسر امینش چیزهایی می دید که حاضر می شد به خاطرش همه چیزش را فدا کند ، خدیجه دختر خویلد از نظر کمال ، جمال ، شخصیت و بزرگواری سرور زنان زمان خود بود ، از تبار درخت ریشه دار تناور و ثابت و استواری که در میان خویشان خود به بلندی روح و همت عالی شناخته شده و دارای شخصیتی والا ، فکری ثابت و دیدگاهی صحیح؛ ثروتمند هم که بود ،مگر محمد چه داشت که به وی گفته بود :«... اگر بخواهی ازدواج کنی ، من به کنیزی شما حاضرم!» ؟

   ...و خدیجه دختر خویلد همسر محمد امین شد! پسر عبد الله بن عبد المطلب همان جوانی که چند روز زندگی اش را به صد شتر بخشیده بودند! البته محمد نیز خوب قدرش را می دانست؛ احساس می کرد با وجود خدیجه نیرویی پنهان پشتیبان اوست و وجودش با او محکم است. گویی می دانست در آینده همراه او خواهد ایستاد، اولین بانویی است که ایمان می آورد و زمانی که هیچ کس او را تایید نمی کند ، او تصدیقش خواهد کرد، ریحانه بهشتی اش «فاطمه» را طی خاطره ای زیبا به او خواهد سپرد و دوستی و محبت و اخلاصشان در زندگی مشترک برای برخی ها رشک آفرین خواهد شد!

   پیامبر (ص) هر جا می رفت او هم می رفت و با او در غار معتکف بود و همراه او در بیابان ها و صحراها بسر می برد. اگر جسم خدیجه همراه او نبود ، ولی روح و فکرش هرگز از وی جدا نمی شدو هماره حامی اش بود ، هیچگاه از غیبت او خسته نمی شد، واقیت را درک می کرد.

   آری در حالی که مشتاقانه و مخلصانه همه دارایی اش ، نه! دارایی محمد (ص) را ، خرج تبلیغ برای دین خدا کرده بود همراه شوهر و سایر همکیشانش به شعب ابی طالب پناه برد.

   سه سال گذشت... سال سختی بود سال وفات خدیجه همسر مهربان و وفات ابو طالب عموی بزرگوار رسول الله ، آن سال عام الحزن شد، رسول الله و مسلمانان دو حامی پاک و مخلص و بی ادعا را از دست داده بودند و سزا بود که «عام الحزن» نامیده شود ،«سال اندوه».   

   هنگامی که خدیجه وفات کرد فاطمه(س) جای خالی مادر را می دید و احساس تنهایی می کرد از این رو به پدر پناه می برد ، گرد او می چرخید و می گفت:«یا ابة این امی ؟» پدر جان مادرم کجاست؟جبریل در این هنگام نازل شد و به پیامبر عرض کرد :«خداوند امر می کند که فاطمه را سلام برسان و بگو مادرت در اتاقی قرار دارد که از یک دانه گوهر ساخته شده است . پایه اش از طلا و ستون آن از یاقوت سرخ است. او بین آسیه همسر فرعون و مریم دختر عمران حضور دارد.»

    زهرای مرضیه عرض کرد :«انّ الله هو السلام و منه السلام و الیه السلام» به درستی که خداوند خود سلام است واز اوست سلام و به سوی اوست سلام!

            خدایا به همه ما بینش وتفکری خدیجه وار عطا فرما تا قادر باشیم همواره در زندگی راه درست و صحیح و الهی را بپوییم.


نوشته شده در چهارشنبه 85/7/12ساعت 9:1 صبح توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

     در پایگاه های هوایی عراق،برای خلبان ها درشت نوشته بودند :«دزفول را فراموش نکنید»!

 

    دزفول دروازه خوزستان بود و خوزستان دروازه ایران . این را هم دزفولی ها خوب می دانستند و هم عراقی ها. از همان روزهای اول ، مردم دزفول فهمیده بودند که باید بمانند، مقاومت کنند، مجروح شوند و شهید بدهند. آنها یاد گرفته بودند که چطور با یک موشک که از ناکجا آباد بر سرشان فرود می آید، کنار بیایند. مثل آن مادر پیری که دو تا از پسرهایش شهید شده بودند، آمده بود کوچه را آب و جارو می کرد. می گفت که دلم می خواهد وقتی بسیجی ها آمدند اینجا ، ببینند که ما هنوز هستیم و پشتشان را خالی نکرده ایم.

    یا مثلا آن روز که انتخابات ریاست جمهوری بود . شب قبلش پنج تا خمپاره زدند به شهر، فردا مردم شهدایشان را بردند سردخانه بعد رفتند به کاندیدایشان رای دادند، بعد شهدایشان را بردند دفن کردند.

   اولویت ها برای مردم معلوم بود. راه پیمایی روز قدسشان را زیر موشک باران انجام می دادند . در سختی ها هم اصلا اهل کوتاه آمدن نبودند. برای مقابله با عراقیها، اسلحه کم داشتند، مردانه یک نارنجک می انداختند وسط ورق بازی چند تا عراقی و با خشاب پر برمی گشتند بین بقیه. شعار و تکبیر هم که چاشنی غم و شادی شان شده بود. مؤمن بودند و گرنه در آن کشاکش بلا ، هر کس بود از شهر می رفت و دنبال یک سرپناه امن.

   آن روز عراقی ها فکر می کردند براحتی می توانند از این دروازه بیایند و ایران را مال خودشان بکنند. نمی دانستند که در آینده نزدیک، دزفول نمادی از مقاومت مردم ایران می شود. طوری که آن جوان دزفولی به خنده بگوید: «خمپاره که زدند ناشکری کردیم، شد گلوله توپ. قدر توپ را ندونستیم شد موشک سه متری، از سه متری هم به شش متر و از اون هم به نه متری و دوازده متری. بریم خدا رو شکر کنیم تا پانزده و بیست متری نرسیده!!» و راست می گفت؛ دزفول انواع بمباران ها را تجربه کرده بود.

   موشک به خانه های انتهای یک کوچه اصابت کرده بود. کوچه باریک بود و بولدوزر نمی توانست برود زیر آوار مانده ها را نجات بدهد. پیرمردی فریاد زد:«خب خانه های ما را خراب کنید تا کوچه باز شود.»

 

    دزفول برای خودش شده بود خط مقدم جبهه! اصلا جبهه شهری، خطرناک تر بود. نه دشمن را می دیدی و نه می توانستی او را نشانه بگیری. فقط می توانستی شهرت را ول کنی و بروی، یا بمانی و صبر کنی !! و مردم دزفول ماندند و حماسه آفریدند. در شهر ماندند و حکایت این ماندن و استوار ماندن ، در این چند خط نگنجید. در هیچ کتابی هم نمی گنجد . باور کن!

                                                     و... هنوز...هنوز هم دزفول مقاوم است !    

    

 


نوشته شده در جمعه 85/6/31ساعت 5:53 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

    عصر، عصر ارتباطات است. در چنین موقعیتی با این روند تند وشتابزده هر کسی دنبال چیزی است؛انسان ها هدف ها، ایده آل ها ومعیارهای هماهنگ،متفاوت و گاه متضادی را دنبال می کنند. اما تقریبا همه در یک چیز اشتراک دارند:"عدالت خواهی"، امروز جهان تشنه نگاه کسی است که تفسیر ناب عدالت است. امروز جهان در هجوم ابرهای سرد و سنگین گرفتار شده است و ذرات همه زمزمه سر می دهند «أین الأقمار المنیرة؟» «أین الأنجم الظاهرة؟»

   سرمای روزگار سوزان است؛ فلسطین در زیر چکمه های صهیونیسم، با قلاب سنگها مقاومت می کند، لبنان زیر موشکباران استوارانه پرچم حزب ا... بر افراشته، عراق ندبه می کند و افغانستان هم... .

   به برکت و شیرینی این عصر! روزی را هم به نام «روز گفتگوی تمدن ها» نام نهاده اند، که اتفاقاً این روز ها به آن «روز نمادین» نزدیک می شویم! اماکسانی که خود را به نوعی رهبر! می دانند امروزه چه بی باکانه به دین و آیین برترو تمدن ساز اسلام می تازند!!

   آنها بدون اینکه شناخت درستی از ارزشها و معیارهای این دین انسان ساز و کامل بدانند، سخنانی می گویند که معلوم است خودشان بعداً مجبور خواهندشد عذر بخواهند اما مگر با عذرخواهی، اعتبار و آبروی رفته خود را می توانند باز گردانند؟!؟! به راستی آنان که ادعای صلح و دوستی می کنند چرا؟!!

   و ما... این روزها دلهایمان گرفته است. یاوران مولایمان مهدی (عج) فریاد سر می دهند «هیهات منّا الذلة»، حوزه های علمیه کلاس های درسشان را که مهمترین و عزیزترین امور می شمارند تعطیل می کنند و اعتراض و خشم خود را نمایان! چرا که یقین دارند :«فانّ حزب الله هم الغالبون»

   مولایمان مهدی(عج) می شود این روزها تو را ندبه نکرد؟! می شود یاد و نامت را هزار بار تداعی نکرد؟! اصلاً می شود چشم انتظار آمدنت نبود؟!!

   این باران های سرب، این طوفان های همیشه آهن، این گردبادهای همیشه گرسنگی، خسته مان کرده است! اما مطمئنیم که می آیی و امیدواریم به آینده چرا که چشمهایی از سراسر جهان بخاطر "عدالت" و "خوشبختی" به جاده های انتظار خیره شده!! انتظار برای آمدن شما، انتظار برای آمدن مصلح جهانی، برای غالب شدن دین کامل بر همه آیین ها و مرام ها!!

 

                       «اللّهم عجّل لولیّک الفرج و العافیة والنصر و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره»


نوشته شده در یکشنبه 85/6/26ساعت 11:32 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

   نیمه شعبان سال 255 هجری است،"سامرا"در سیالی از نور فرو رفته است فرشتگان فوج فوج،از آسمانها پایین می آیند وسبد سبد ستاره بر سرنوگل امام حسن عسکری(ع) و نرجس خاتون می ریزند وبرای شادباش به آسمانها می روند،نوزاد می خندد،فرشتگان گهواره راطواف می کنند ولبخندهای کودک را به شوق جرعه جرعه می‌نوشند.  

   جبرئیل ومیکائیل  که روزگاری،لای لایشان نغمه آرامش کودکی جدش حسین بوددر کنار گاهواره نوزاد نرجس نشسته اند؛این بار هم فرزند دیگری ازحسین(ع) قدم به عالم ناسوت می‌گذارد. پدر او را همنام پیامبر(م ح م د)وکنیه اش نیز چون او"ابو القاسم" می نهد.5سال بعدکه غیبت صغری شروع شد او را غایب نامیدند اما اگر او را غایب گفته اند بدین سبب است که "ظاهر" نیست اما هماره "حاضر" است.

   مولایمان مهدی ،ارواحنا فداک!به بهانه ولادت خواستیم از تو سخنی بگوییم اما چگونه می‌توان ازتو سخن گفت؟تویی که نامت آغازگرتاریخ انتظار است،قرنهاست زبانها نامت را زمزمه می‌کنندوچشمهای نیازمندبه دستهای بخشنده تو خیره شده وکوله بارآرزوهای نسل بشریت بر دوشت است.

...وما مطمئنیم می آیی ردای محمد(ص) بر دوش،ذوالفقار علی(ع) در دست،مهربانی فاطمه(س)در سینه ،حُسن حسن(ع) در چهره وپرچم حسین(ع) برشانه.آیه های نور وبیداری ازتجلی ظهورت خواهد جوشید وبا سوره های رهایی شوکت جاهلیت عصر رانابود خواهی کرد.

می آیی وبر سقف همه خانه هاخورشید می‌آویزی و مهتاب رابین همه دلهاتقسیم می‌کنی وبر دامن شب هزاران پولک ستاره خواهی دوخت.همه ی زمان ومکان در انتظارتو بوده؛رسول الله به عشق تو مردم را شروع و نورمی‌آموخت،علی وفاطمه وحسن هرکدام به هوای رساندن ورسیدن به کوی تومردم را هدایت می‌کردند وحسین... حسین هم،حتی در واپسین لحظات چشم انتظارتو بودکه بیایی؛واکنون...

ما قرنهاست میلادت رادرغیابت به جشن می‌گذرانیم اما پشت همه خنده هایمان،ورای همه شیرینی هایمان دلتنگ توائیم؛مولاجان چند قرن بی ظهورت جشن میلاد گرفتن؟امیدواریم روزی بیاید تا با هم در حضورت ودر پیشگاه بهاری ات جشن بگیریم وتوآیین شادی کردن راستین رانیز به ما بیاموزی که جد بزرگوارت فرمود:شیعیان ما در حزن ما اندوهناک و در شادی هایمان شادند.این بار شادی هایمان راخودبه لبخندی مزین فرما.خواندن،سرودن و خروشیدن،آموزگاری می طلبد وآن اموزگار کسی نیست جز تو. تو آن کسی هستی که خدا،هستی رابرای تو وپدرانت آفرید.

                       مولاجان خوش آمدی،میلادت بر تو وبر ما مبارک باد!    

 

     


نوشته شده در شنبه 85/6/18ساعت 7:58 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8      >