سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















شورشیرین

 

   داشت به این فکر می‏کرد که توی بعضی مکان ها و موقعیت ها، حتی بعضی زمان ها، برای آدم  سؤالاتی پیش میاد که شاید اگه توی اون موقعیت قرار نمی‏گرفت، براش مهم نبود و حتی پیش نمیومد،شاید توی روزای ماه محرم آدم به این نکته بیشتر توجه میکنه که: چرا بعضی آدم ها نیکوکار و نیک فرجامند و بعضی دیگه بد سرشت و بد ذات. چرا بعضی ها...اینا به سرشت آدم برمیگرده؟ نکنه ما هیچ کاره باشیم و همه چیز از قبل معلوم و مشخص باشه و ما فقط بازیگران و عروسک‏های خیمه شب بازی هستیم و سرشت ما از قبل ساخته و پرداخته شده ،و ما مجبوریم چیزی رو که برامون نوشتن فقط بازی کنیم... چقدر بحث درباره سرشت آدمی پیچیده و مهمه! اصلا به خاطر همینه که اونو از مهم ترین مباحث انسان شناسی دونستن و در طی قرون متمادی، ذهن خیلی از متفکران رو معطوف خودش کرد.
   داشت به این چیزا فکر میکرد که تلفن همراهش یه تک زنگ خورد؛ یکی از دوستان بود! حدس زد احتمالا کاری داره ، میخواد ببینه که اون بیداره یا نه، با یه تک زنگ بهش فهموند که:بیدارم! آخه ساعت از5/ 12 شب گذشته بود. بعد یه پیام کوتاه دریافت کرد. نوشته بود: «سلام، خوبی؟ یه سوال...! امسال ماه محرم مثل پارسال شور و حال داره یا نه؟من اصلا اینجور نیستم، همه دوستام میگن که انگار امسال مثل سالهای پیش نیست احساس میکنم چون فساد زیاد شده. من واقعا مثل پارسال استفاده نکردم...! موندم چراااا...!»
   سوال جالبی بود! آخه اون هم چند بار به این مساله فکر کرده بود که انگار امسال نمیتونه مثل پارسال و سالهای گذشته استفاده کنه! یا شاید... و هر بار نتیجه گرفته بود که ما باید دم به دم رابطمون رو با ائمه علیهم السلام تقویت کنیم.اون ذوات نورانی مهربونن .آره واقعا فاعلیت فاعل هست و این وسط توی این رابطه، هر چی هست به قابلیت قابل بر میگرده! یعنی از طرف ائمه کشش و عشق و رابطه وجود داره ، ولی این ماییم که با گناه کردن و غفلت همه چیزو فراموش میکنیم حتی خودمون و هستیمون رو ! توی این رابطه مسیر دوستی از طرف ائمه بازه! و این ماییم که باید توی خودمون و رفتارامون، حتی فکر کردنمون، تجدید نظر کنیم!!!
   جواب پیام رو باید میداد برای اون دوستش نوشت: «چه جالب! آخه من هم این احساس رو دارم! اما باید خودمون یه کاری کنیم! بیا الان زیارت عاشورا بخونیم و از امام حسین علیه السلام بخواهیم خودشون توجه کنن و دوباره دلامون حسینی شه! بیا با هم شروع کنیم، برای همه جوونا هم دعا...! »
   بعد که پیامو ارسال کرد ، باز فکرش رفت سر خونه اول: نکنه سرشت ما آدم ها ... نه!‌اگه بازیچه بودیم، اگه عروسک خیمه شب بازی بودیم... نه! مگه ممکنه؟! من مطمئنم که اینطوری نیست . آخه خدای من حکیم و عالم و قادر و عادله! خدای من واجب الوجوده !
   دوباره با خودش گفت : باید در مورد "سرشت آدم" بیشتر تحقیق کنم!  
 


نوشته شده در شنبه 85/11/7ساعت 2:45 صبح توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

   تا حالاشنیدید که بعضی ها وقتی میخوان درباره ماشیعه ها صحبت کنن والبته همزمان خیال تحقیر وتوهین نسبت به ما ومذهبمون شیعه امامیه اثنی عشری رو دارن با چه لفظی خطابمون میکنن؟میدونید اونها به ما رافضی میگن!
   وبه خیال خودشون دارن بهمون توهین میکنن!
    البته گاهی هم این نگاهها روی بعضی از ما تاثیرگذاشته تا حدی که با شنیدن این لفظ  بهمون برمیخوره وکلی غیرتی میشیم که:چرااینا به ما توهین میکنن؟!!!چرا...؟واین مساله توی ایام حج بیشتر دیده میشه      
   اما با یه نگاه به لغت نامه ها میشه تا آخر مطلبو خواند و درباره اینکه آیا این عنوان واقعا توهین وتحقیر محسوب میشه یا نه مساله جور دیگریست؟؟
   رافضه از ماده «رفض»به معنای «ترک»است وچون پیروان امام امیرالمومنین علیه السلام همواره وفادار به اهل بیت بوده وخط سقیفه رو ترک وازبیعت با ابوبکر سرباز زده بودند،ازطرف مخالفان«رافضه»گفته شدن وحزب سقیفه اونها روبه رفض وترک خط متهم کردن وبه اونها گفتن رافضی!واین یه عنوان شد برای اونایی که از خلفای سه گانه پیروی نکردن ونمیکنن.اونهایی که زیر بار نرفتن به خاطرخودخواهی وتعصبات جاهلانه وخشونت یه عده معدودپیامبر اعظم وفرمایشات ایشون رو درباره مولا علی بن ابی طالب فراموش کنن ویا کنار بذارن آخه اونها همه میدونستن که روز 18ذی الحجه پیامبر فرموده بودن:
                  
                      «من کنت مولاه فهذا علی مولاه »
  
   آیا هنوزم با شنیدن «رافضی»میشه بهمون بر بخوره وناراحت بشیم؟؟
    عید سعید غدیر خم مبارک!
نوشته شده در یکشنبه 85/10/17ساعت 11:44 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

  
   خیلی وقته که به خاطرحجم درسهاوآخرترم بودن،هیچکدوم ازدو خواهرنتونستن مطلبی بنویسن(آخه باورکنید تایپ کردن مطلب،دادنش،به وبلاگ اونم باسرعت اینترنت باورنکردنی شهرستانهاواقعا وقت گیره! )ماحتی فرصت نکردیم مطلبی که درموردسرشت انسان قول داده بودیم رو تقدیم کنیم ...اما برامون دعاکنیدوبرای همه اونهایی که امتحان دارن!
   البته نکنه مشغولیت دوران امتحانات ازیادمون ببره یه چیزهایی رو...مثلا حواسمون باشه که امتحانهای الهی اهمیتشون بیشتره واونهان که واقعاحیثیتی هستن ونمره کم آوردن توشون مصیبته!!!
   اما به نظر ما این امتحانات درسی ودنیایی میتونن زمینه ای باشن برای توجه دادن ما انسانهای غافل که به فرموده امام امیرالمومنین علیه السلام:
                 الفرصت تمر مرالسحاب فانتهزوا فرص الخیر
          فرصتها مثل ابرها،شتابان درگذرند،پس فرصتهای خیر را دریابید.
 
   پس: ....دریاب دمی که باطرب میگذرد.
     به امید اینکه همه ما توی امتحانات الهی موفق وپیروزباشیم.
نوشته شده در چهارشنبه 85/10/13ساعت 4:33 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

 

همه ما جهنم مطلوب رو یادمونه و نویسنده توانای اون «حاج آقا ابوالقاسمی پور» اما توی همین چند هفته پیش یه دفعه وقتی صفحه وبلاگ رو باز کردیم دیدیم جای لینکی که به وبلاگ استادمون «جهنم مطلوب» دادیم نوشته شده بود :«ساقی» !! هنوز توی فکر علت این تعویض اسم بودیم که یه روز صاحب وبلاگ ، اونو حذف کرد. این اواخر هم که سر میزدیم قالب وبلاگ بود و «یک امانت»! اما خالی از متن .

چند بار توی حوزه خواستیم از حاج آقا بپرسیم که چرا وبلاگتون رو حذف کردید؟! چرا دیگه نمی خواید اجازه بدید نجواهاتون با امام زمان (عج) رو ما هم بخونیم؟! چرا دیگه وبلاگتون نیست که هر وقت بخونیم یاد عزیزی بیفتیم که همیشه منتظره یه عده شیعه اوضاع اومدن اون رو مساعد کنن! یاد آقایی که پشت پرده غیبته! او حاضره و ما غایب...! یاد آقایی که... .

خیلی سوال بود برامون حتی همین چهارشنبه که حاج آقا رو توی حوزمون دیدیم قبل از کلاسشون خواستیم بریم جلو ، بپرسیم اما... شرم شاگردی و حضور در برابر استاد مانع می شد... . وقتی حاج آقا رفت با خودمون گفتیم: یک شنبه تو راه کلاس ازش می پرسیم لزومی هم نداره که بگیم ما شور شیرینیم اما علت حذف وبلاگ رو باید بپرسیم. اما امان از اینکه... .

دیگه اون یکشنبه ای که حاج آقا زنگ در حوزه رو بزنه ... یا برامون یه سخنرانی داشته باشه و اون سخنرانی با صدای «استاد رضا ابوالقاسمی پور» ، تلنگری باشه برای خوب شدن دیگه نمیاد.

می دونید چرا؟!!!!!

آخه ... دلمون نمیاد حتی باز گو کنیم. اصلا باورش سخته، بهتره کلام رو بسپریم به خودشون:

«آقا جون وقتی که دارم میرم همش پشت سرم رو نگاه می کنم نه برای دل خودم که شما رو ندیدم نه... برای دل مادرتون... می ترسم وقتی رفتم اون دنیا مادرتون سراغ شما رو از من بگیره...آقا جون اون وقت من چی جوابش بدم...؟! آقا بیا به خاطر مادرت... نگذار روس قبرم بنویسند جوان ناکام...»

و ما هنوز ،اگر چه ساعت های کمی از پرواز و عروج مظلومانه استادمون حاج آقا ابوالقاسمی و همسرشون میگذره ، در کمال بهت و ناباوری هستیم.

آخرش استاد جوونمون «جوان ناکام» رفت و دولت کریمه آقا رو ندید. دلمون خیلی تنگه و حسابی گرفته و اگه نبود این آیه قرآن کریم چه می کردیم که:

«انا لله و انا الیه الراجعون»

و حاج آقا یک امانت 27 ساله بود که خداوند به ماو خانوادشون و به جامعه اسلامی عنایت کرده بود.

و الان علی« کودکی سرخوش» تنهاست اما میدونیم و امیدواریم اون هم روزی مثل پدرش بشه. فردی مسلمان و مؤمن ،پر شور و همیشه به یاد ماندنی و برای اسلام مفید... .

 


نوشته شده در یکشنبه 85/10/3ساعت 5:19 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

توی اتوبوس نشسته بود، گاهی سرش رو ازروی کتاب مبادی العربیه جلد 2بلند می کرد و دقایقی به جاده خیره می شد،جاده ای که از وسط یه کویر می گذشت.اول حواسش به نگاههای کنجکاو پیرمردکنار دستی اش نبود ولی بعدکه باسوالات اون مواجه شد،تازه فهمید اون همه سنگینی که تاحالااحساس می کرد مال چی بوده؟!
پیرمرد پرسیدکه:چی کارمی کنی؟درس می خونی؟_بله درس می خونم.-چی می خونی؟-کجامی
خونی؟--درس ملایی می خونی؟_آره!-کی ملا می شی؟ واون آرام گفت:2سال دیگه!آخه اون فهمیده بودکه منظور آقابزرگ اینه که:کی میتونی لباس روحانیت بپوشی وگرنه خودش می دونست که ملا شدن یعنی مملو بودن ازعلم!واین ازعلم پرشدن نه کار هرکسی است ونه زمان برداره!اون کجا وحالا حالاها این حرفا کجا؟
-کجا میری؟ خونتون کجاست؟از کجا می ایی؟ویک سری سوالها وجوابهایی که معمولاًبین مسافرهایی که تازه میخوان باهم آشنا بشن پیش می یادومدام هم تکرار میشه!!
طلبه جوان وپیرمرد باهم صحبت میکردن وپیرمرد گفت که میخواد بره پیش پسرش،می گفت که با حاج خانم اومده وقراره چند روزی اونجا بمونه و...
طلبه جوان هم صحبت کرداما توی حرفاش بعد از اون که گفته بود2سال دیگه ملامیشه،کلمات یه جورایی سنگین شده بود.بالاخره بین اونها سکوت طولانی حکم فرما شد،دیگه صداشون شنیده نمی شد،اما از کتابی که باز مونده بودوچشمهایی که مطالبشو دنبال نمی کرد،ازنگاه دوخته شده جوان به جاده،می شد یه چیزهایی حدس زد.شاید طلبه جوان داشت باخودش یه چیزهایی رو مرور می کرد:
ملا شدن،از علم پرشدن،عالم شدن،عامل شدن...
راستی که "ملاشدن چه مشکل!"باخودش می گفت:ما ادمها می خواهیم عالم وعامل بشیم،می خواهیم آدمهای خوب وصادق،پاکدامن ودرستکاری باشیم،اما نمی شه!درسته خیلی وقتها شیطان نمی ذاره ولی اصلاًانگار یه چیزی توی وجود خودمون هست که ما روبه بدی می کشونه!خوب خدا چرا ما رو اینطوری افرید؟مگه فطرت ما پاک نیست؟پس چراگناه می کنیم؟اصلاًسرشت آدمها خوبه یا بد؟انسانها ذاتاًشرورند یادرستکاروپاک طینت؟و...نگاهش همین طور به جاده دوخته مونده بود،فقط وقتی به خودش اومدکه سفر تمام شده بود و همه مسافرها باید پیاده میشدن.
اره این بارهم به لطف خدا یه ماشین دیگه باسرنشین هاش سالم به مقصد رسیدن!

امامسیر زندگی پر ازفراز ونشیبه،پر از کوره راههایی که از کنار جاده اصلی رد میشه وگاهی اونقدر رنگارنگ جلوه میکنن که خیلی هامون بهشون متمایل می شیم؛اما
 واقعاًچرا آدمها به این راهها گرایش پیدا می کنن،حتی اونهایی که دغدغه زندگی دیندارانه دارن ویه طورهایی همه تلاششون رو میکنن!نکنه تقصیر سرشت ماست؟واقعاًسرشت ادمها چه طوریه؟ان شاالله توی پست های بعدی یه چیزهایی درموردش مینویسیم. 
 


نوشته شده در شنبه 85/9/18ساعت 8:22 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

   همه جا سفیده!احساس خنکی وسردی میکنی،اگر چه گاهی صدای ترمزتند یه ماشین شیرینی نگاه ولبخندت روبه دونه های ریزوسپیدبرف که گاهی آروم وگاهی تندتربه زمین میشینه،تحت تاثیر میذاره،اما باز هم حس خوبی داری،آخه باز هم زیباست.
   چقدر آرام،چقدر ساده،چقدر لطیف!همه اشیایی که زیربرف وتوی فضای آزادندیه جورایی سفید شدن،هرکی اندازه سطحی که داره سهمی از برف رو مال خودش کرده،همه چیزآروم ولطیفه وتوغرق تماشا...نمیدونی چراامااین روز،یه طورهایی تورو بیشتر یادلطف ورحمت بی پایان خداوند میندازه؛آرامش سکوت،تمیزی هوا،نقش پاهایی که روی برفهارفته وتایه جاهایی تموم شده!درختهایی که تک تک برگهاشون سپید شده،سقف خونه هاکه هرکدوم برای خودش کلی لطف خداروجمع کرده...ولی چقدر زشته اگه اون وسط یهو به نظرت بیادیه سقفی هست که نمیتونی روش برفی روبه تماشا بنشینی،باخودت میگی:چرا این یکی خالیه؟آخه این هم که کنار بقیه ست مگه لطف خدابرا همه نیومده؟!

 

   -چرا برف باریده!همه جاروسفید پوش کرده اما شایداون سقفه بی هنر بوده،شاید نخواسته یا شاید...خودمونیم اما چقدر هنرمندانه از زیراین همه لطف ورحمت خدا ردشده وهیچی برای خودش نذاشته،حتی گاهی رنگ بومش رومیتونی ببینی،واقعاًآجرکاری  قشنگ وخوشرنگی داره امااینکه امروز رنگیه...نمیدونیم شایدفکر میکنه خیلی هنرمند وتلاشگرومتفاوته،وحتی گاهی این تفاوت وخوش رنگی روبه رخ بقیه چیزهایی که زیر برف رنگاشون روفراموش کردن بکشه!اما مطمئنیم این پرستیژبیجاکه ناشی ازغروروخودبزرگتر پنداریه،آخرش یه روزی اون رو پشیمون میکنه،خیلی پشیمون!

 میدونین چرا؟

    آخه زیربرف بودن وسفید شدن خیلی قشنگه!باهمه سختی هاش،خیس شدن هاش،حتی پارو کردنش...خیلی قشنگه!


نوشته شده در سه شنبه 85/9/14ساعت 12:1 صبح توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

 

   توی وبلاگ استادمون در مورد دلیل صحبت دوست فرهیختشون! که فرموده بودن :«دخترای خوب از پسر ای خوب بهترند و دخترای بد از پسرای بد ، بدترند » نظر خواهی شده بود . این مساله برای ما یه انگیزه شد که جواب بدیم:

   به نظر ما میشه از دو منظر به این مساله نگاه کرد.

   منظر اول: در قسمتی از کتاب «زن در آینه جلال و جمال» استاد جوادی آملی اینطور اشاره شده : گوهر و جودی زن و مرد مشترکه و انسانیت انسان بین این دو مشترک؛اما زن ها به علت عاطفه و احساسی که دارن از راه «محبت و عشق و اشک» نسبت به خداوند متعال و ائمه معصومین علیهم السلام میتونن مسیر قرب و کمال رو (اگه بخوان) هموارتر طی کنن و شاید این مساله باعث بشه که دخترای خوب برای به کمال رسیدن و تقرب ، بهتر از پسرای خوب باشن و دخترای بد هم به علت اینکه مسیر کمالی هموارتری (نسبت به پسرا) براشون مهیا بوده و درست استفاده نکردن و از راه بیرون رفتن ،از پسرای بد بدتر باشن.

   و از منظر دیگه: «از دامن زن مرد به معراج رود»! درسته که زنان و دختران نیمی از جامعه هستن اما همین نیمه که نیم دیگه جامعه رو پشتیبانی و تغذیه میکنه و به تعبیر بزرگی :"هرجا که مرد بزرگی می بینید یقین بدانید زن بزرگی پشتیبان او بوده است" . حالا اگه این پشتیبان (دخترا ) خوب باشن جامعه خوب میشه و اگه بد باشن و آفت زده ،جامعه رو بیمار می کنه.پس تاثیر دخترا و مادرا روی تربیت بچه هاشون و بقیه اعضای خانواده خیلی زیاده . در حالی که تاثیر گذاری پدرا و پسرا توی تربیت تا این حد نیست.(اگرچه نقش اونها هم مهم و بزرگه)

   پس :" دخترای خوب بهتر از پسرای خوب و دخترای بد قطعا بدتر از پسرای بد هستن. چون اثر گذاریشون روی سایرین بیشتره...   

 

                       ما خیال کرده بودیم که مساله اثبات شده امااستاد دیگریمون فرمودن:
بسمه تعالی
با سلام و احترام
اصل نکاتی را که ذکر کرده اید درست و قابل قبولند ؛ اما نوشته شما دو اشکال دارد :

1) خوبی و بدی مفاهیمی نسبی هستند که استفاده مطلق از آنها نادرست است و غلط انداز ، و در نتیجه نمی‏توان به راحتی خوبان یک جنس را برتر از خوبان جنس دیگر دانست!!! به عبارت دیگر چگونه با وصف خوب بودن (که لابد معیار آن هم فقط مواردی است که شما می‏پسندید!!!) حتما دختران بهترندو یا بالعکس؟ در مفاهیم نسبی، آن هم بین دو جنس با متفاوت به گمان من فقط  مرتبه انسانی هرشخص است که او را در مرتبه ای قرار می‏دهد که آن درجه ای خاص از خوبی است و تصور می کنم در بحث از مراتب انسانی جنسیت مطرح نباشد.
پس اصلاح کنید که بین خوبان ( بر اساس معیارهای عقلانی و دینی) همواره درجه بندی است و به طور مسلم یک انسان خوب ممکن است از انسان خوب دیگر درجه بالاتری داشته باشد.( اعم از این که مرد باشد یا زن)
2) نتیجه گیری شما بر اساس نگاه دومتان هم منطقی نیست ، اگر شما به نگاه اول نوشته خودتان معتقد باشید (انسانیت انسان بین این دو مشترک است) ؛ نتیجه گیری از نکته دوم را نباید به این شکل ارایه دهید .   
بعلاوه این که ، خانم ها گرچه در مسیر تربیت بسیار موثرند اما انسان ها در تاثیر گذاری متفاوتند و گاهی مردی می توانند در فرزندان مادی و معنوی (شاگردان و پیروان) خود چنان تاثیری بگذارد که هیچ مادری قادر به آن نباشد و بسیاری اوقات هنر پدر و مادر رساندن فرزند خود به آستان انسان های الهی است و جذب و تاثیر اصلی مربوط به آن انسان هاست (نمونه بارز آن بندگان صالح خدا ــ مثل امام راحل عظیم الشان‏ــ هستند )

خلاصه :  مقدمات خوب بود ولی نتیجه نادرست (پس مسئله ای اثبات نشد.)

                                     موفق و سربلند باشید


نوشته شده در پنج شنبه 85/9/2ساعت 12:30 صبح توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

                                

                                           انّا لله و انّا الیه الرّاجعون

 

   معبودا ...

   بار دیگر یکی از بهترین بندگانت به سویت آمد و با رفتنش غمی سنگین و عمیق بر قلب شیعه نشاند. عبد صالحی که نهال شوق تو در سینه اش ریشه دوانده بود ، بنده ای که سوز محبتت تمام وجودش را فرا گرفته بود ، عالمی که نهانخانه اعتقاداتش از تیرگی تردید بدر آمده بود و از سرچشمه های محبت تو سیراب گشته بود و جانش با بازگشت نزد رب الارباب آسوده گشت.

   محبوبمان ! چقدر شیرین است با معرفت به سویت آمدن ، چقدر گواراست شراب وصال تو!!!

 

 

رحلت جانگداز مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی میرزا جواد تبریزی را به ساحت مولایمان حضرت ولی عصر (عج) و عموم شیعیان تسلیت عرض می نماییم.  


نوشته شده در سه شنبه 85/8/30ساعت 10:22 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

                             

                             گفت:فقیرم.

                            گفتند:نیستی.    
                        گفت:فقیرم!باور کنید.
                           گفتند:نه!نیستی.

           گفت:شما از حال وروز من خبر ندارید.

وحال وروزش را تعریف کرد.گفت که چقدر دستهایش خالی است و

   چه سختی هایی شب وروز می‌کشد.ولی امام هنوز فقط نگاهش

                                 می‌کردند.

                     گفت:به خدا قسم چیزی ندارم.

گفتند:اگر صد دینار به تو بدهم حاضری بروی و همه جا بگویی که از ما

                     متنفری؟از ما فرزندان محمد(ص).

                        گفت:نه!به خدا قسم نه.

                             "هزار دینار؟"

                         نه!به خدا قسم نه.

                             دهها هزار؟

                  نه!باز دوستتان خواهم داشت.

گفتند:چطور می‌گویی فقیری،وقتی چیزی داری که به این قیمت

                      گزاف هم نمی فروشی؟

"چطور می‌گویی فقیری وقتی کالای عشق ما در دارایی تو هست؟"

 

*ترجمه آزاد از امالی،ج7ص147:روایت مردی که به خدمت امام صادق علیه السلام رسید.


نوشته شده در یکشنبه 85/8/28ساعت 1:54 صبح توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

   چشمات رو خوب باز کن.یه نگاه به دور و اطرافت بنداز . آره ، داری درست می بینی.قله رو میگم. قله اون بالاست! اون بالا سرزمین صداقت و پاکیه ،سرزمین آفتاب. .

   یه ذره بیشتر ... تلاش کن ...افتادی؟؟!! دوباره امتحان کن... محکم تر قدم بردار... آفرین... رسیدی!!! الان بالای قله ایستادی.

   دشتها و کوهستان های زیادی زیر نظرته ! قله های بلند دیگه رو هم میبینی! رسیدن به اون بالا پر زحمته ،پیچ و خم ها ،فراز و نشیب ها وسختی های زیادی داره.

  مبارزه ای خستگی ناپذیر با ضعف ها و کاستی ها می طلبه. اراده ی قوی و همت بلند میخواد .  همه توانت رو برای بالا اومدن گذاشتی . احساس خستگی میکنی اما در اوج خستگی و ناتوانی جسمی احساس خشنودی قلبی، توانایی،‌ اعتماد به نفس ، ایمان، خودباوری و... می کنی. لذتش مادی نیست. اونجا هیچکس نیست جز یگانه. هیشکی تو رو نمیبینه! تماشاچی نداری فقط شاید فرشته ها برات کف بزنن! هر چی راه دشوارتر و صعب العبور تر باشه لذتش بیشتر و موندگارتره .

    این لحظه است که همه مشکلات و سختی های مسیر رو فراموش می کنی! آخه دیگه رسیدی. چیزی رو که خواستی به دست اوردی. تلاش کن قله رو از دست ندی. مطمئن باش راه رو درست اومدی . سعی کن دیگه پایین نیای . آخه برا رسیدن به قله خیلی زحمت کشیدی. از همه چیزت گذشتی!

    همه چی بسته به خودته هیچ چیز نمیتونه پایینت بیاره!! فقط خودت باید بخوای تا بمونی!

 به هیچ قیمتی از دستش نده حتی اگه هستیت رو ازت بگیرن!!!


نوشته شده در یکشنبه 85/8/21ساعت 11:3 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8      >