سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















شورشیرین


سوال: چرا خدا به یگانگی خود شهادت می دهد؟؟
شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ
وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمًَا بِالْقِسْطِ لاَ إِلَهَ
إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ
????


پاسخ:


خداوند
برای معرفی خودشان به مخلوقات از طریق وحی به پیامبرشان اقدام نموده اند ،
بنابر این بخشی از آیات قرآن در مورد شناخت خداست لذا این آیه هم در ردیف
شناخت بهتر خداوند مطرح شده است .

اما اگر منظور سوال این باشد که شهادت خداوند چگونه شهادتی است ؟ این پرسش ، پاسخ خاص خود را دارد که به آن می پردازیم.

منظور از شهادت خداوند ، شهادت عملی و فعلی است نه قولی
همینطور که در ادامه آیه آمده است ملائکه و دانشمندان نیز شهادت به یگانگی خدا می دهند اما شهادت آنها قولی است .
قولی یعنی در گفتار به طوری که ما نیز در اذان و اقامه نماز ، چنین شهادتی را به زبان می آوریم .

شهادت فعلی و عملی یعنی با رفتار و عملکرد این حقیقت را منتقل کند به طور
مثال حضرت امام ( ره ) با عملکردشان ، شهادت به مدیریت و رهبری والای خود
دادند . یعنی عمل و فعل ایشان گویای این مطلب بود .

خداوند نیز در اینجا شهادت عملی به یگانگی خود داده اند و آن چیزی نیست جز
نظم در تمام مخلوقات ؛ جهان آفرینش از یک نظم واحد برخوردار است و همه
جهان از یک نظام واحد تبعیت می کند و تمام قوانین آن در همه جا یکسان است
.

اگر قرار بود خدایانی در این عالم وجود داشته باشد نا خودآگاه قوانین متفاوت میشد . چنانکه خود خدا به این قضیه اشاره نموده اند:

{ لوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا } [الأنبیاء: 22]

اگر در آسمان و زمین جز الله خدایان دیگری بود ، فاسد می شدند ( ونظم جهان به هم می خورد )

بنابر این ایجاد این نظام واحد شهادت و گواهی خداست بر یگانگی ذاتش


موفق باشید

با تشکر از سایت گفتگوی دینی

نوشته شده در دوشنبه 89/3/10ساعت 6:56 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |









حضرت‌
استاد علاّمة‌ طباطبائی(ره)‌ نقل‌ کردند از مرحوم‌ آیة‌ الحقّ عارف‌ عظیم‌
الشَّأن‌ آقای‌ حاج‌ میرزا علی‌ آقا قاضی‌ رضوانُ الله‌ عَلیه‌ که‌
میفرموده‌ است‌:

در نجف‌ أشرف‌ در نزدیکی‌ منزل‌ ما، مادر یکی‌ از دخترهای‌ أفندی‌ها فوت‌ کرد. [1]
این‌ دختر در
مرگ‌ مادر بسیار ضجّه‌ میکرد و جدّاً متألّم‌ و ناراحت‌ بود و با تشییع‌
کنندگان‌ تا قبر مادر آمد و آنقدر ناله‌ کرد که‌ تمام‌ جمعیت‌ تشییع
کنندگان را منقلب‌ نمود. تا وقتی‌ که‌ قبر را آماده‌ کردند و خواستند مادر
را در قبر گذارند فریاد میزد که‌ من‌ از مادرم‌ جدا نمی‌شوم‌ ؛ هر چه‌
خواستند او را آرام‌ کنند مفید واقع‌ نشد.

دیدند اگر بخواهند اجباراً دختر را جدا کنند، بدون‌ شک جان‌ خواهد سپرد.
بالاخره‌ بنا
شد مادر را در قبر بخوابانند و دختر هم‌ پهلوی‌ بدن‌ مادر در قبر بماند،
ولی‌ روی‌ قبر را از خاک‌ انباشته‌ نکنند و فقط‌ روی‌ آن را از تخته‌ای‌
بپوشانند و سوراخی‌ هم‌ بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت‌ خواست‌ از آن‌
دریچه‌ و سوراخ‌ بیرون‌ آید.

دختر در شب‌
اوّل‌ قبر، پهلوی‌ مادر خوابید ؛ فردا آمدند و سرپوش‌ را برداشتند که‌
ببینند بر سر دختر چه‌ آمده‌ است‌، دیدند تمام‌ موهای‌ سرش‌ سفید شده‌
است‌. گفتند: چرا اینطور شده‌ است‌؟

چون‌
تمام‌ طائفة‌ دختر، سنّی‌ مذهب‌ بودند و این‌ واقعه‌ طبق‌ عقائد شیعه‌
واقع‌ شد، آن‌ دختر شیعه‌ شد و تمام‌ طائفة‌ او که‌ از أفندی‌ها بودند
همگی‌ به‌ برکت‌ این‌ دختر شیعه‌ شدند

گفت‌: هنگام‌
شب‌، من‌ که‌ پهلوی‌ مادرم‌ خوابیده‌ بودم‌، دیدم‌ دو نفر از ملائکه‌
آمدند و در دو طرف‌ ایستادند و یک‌ شخص‌ محترمی‌ هم‌ آمد و در وسط‌
ایستاد.

آن‌ دو
فرشته‌ مشغول‌ سؤال‌ از عقائد او شدند و او جواب‌ میداد ؛ سؤال‌ از توحید
نمودند جواب‌ داد: خدای‌ من‌ واحد است‌، و سؤال‌ از نبوّت‌ کردند جواب‌
داد: پیغمبر من‌ محمّد بن‌ عبدالله‌ است‌. سؤال‌ کردند: امامت‌ کیست‌؟

آن‌ مرد محترم‌ که‌ در وسط‌ ایستاده‌ بود گفت‌: لَسْتُ لَهُ بِإمامٍ ؛ من‌ امام‌ او نیستم‌.
در این حال‌
آن‌ دو فرشته‌ چنان‌ گرز بر سر مادرم‌ زدند که‌ آتش‌ به‌آسمان‌ زبانه‌
می‌کشید. من‌ از وحشت‌ و دهشت‌ این‌ واقعه‌ به‌ این‌ حال‌ که‌ می‌بینید
درآمده‌ام‌.

مرحوم‌ قاضی‌
رضوانُ الله‌ عَلیه‌ میفرمود: چون‌ تمام‌ طائفة‌ دختر، سنّی‌ مذهب‌ بودند
و این‌ واقعه‌ طبق‌ عقائد شیعه‌ واقع‌ شد، آن‌ دختر شیعه‌ شد و تمام‌
طائفة‌ او که‌ از أفندی‌ها بودند همگی‌ به‌ برکت‌ این‌ دختر شیعه‌ شدند.


منبع : کتاب معاد شناسی علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی

به نقل از اینجا

نوشته شده در دوشنبه 89/3/10ساعت 6:49 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

به نام خدا

سلام

نزدیک بود دیگه هیچ وقت نتونم سلامتون کنم

همین امشب وقتی درست مقابل کامپیوتر خانگی ام نشسته بودم  ناگهان صدایی  گنگ در فضا پیچید و همه چی با هم تکون خورد...

داشتم مطالعه میکردم و قصد داشتم چند دقیقه ای هم نت بیام اما...

کامپیوتر روشن موند و ما در حیاط! و البته در حیات!

بعد از 3 یا 4 دقیقه با سرعت نور اومدم کنار تلفن و با خانواده ام تماس گرفتم، برادر کوچکم داشت مشق می‏نوشت و  چون مقداری فاصله مکانی با هم داریم انگار  تکانهای زمین را زیاد متوجه نشده بودند.بعدا معلوم شد بزرگی زمین لرزه 4.9ریشتر بوده!!و مرکزش هم در نزدیکی های خانه ما!

هنوز صدای همسایه ها از توی کوچه میومد ؛ آقای همسر مشغول مطالعه کتاب و  بنده باز هم مقابل کامپیوتر خانگی ! که با فاصله کمتر از یک ساعت دوباره لرزیدیم!

هم زمین و هم  ساکنانش در این نقطه!

چقدر بده! زلزله رو دوست ندارم!وسط حیاط  آقای همسر توی اون  فضا با ناراحتی  گفت:یادم رفت!

گفتم چی؟

گفت وقت بیرون پریدن یه لحظه تو رو یادم رفت!

جالبتر این که وقت بیرون پریدن یادم اومد چادرم همرام نیست و بدو بدو  برگشتم و برش داشتم! از شما چه پنهون من هم چادرمو بیشتر یادم بود! شاید هم چون دیدم رفت بیرون خیالم راحت شد و برگشتم داخل اتاق! (شاید هم توجیهه!!)به هر حال به ایشون نگفتم اما این خیلی طبیعیه! و جای ناراحتی نداره! خودش میگفت وقتی میگن توی زلزله قیامت هیچ کس دیگری رو به یاد نداره این طوریه و خدا به دادمون برسه توی اون زلزله!

الان حدود 4ساعتی از اون تکون میگذره و خیلی ها خوابیدن! ومن هنوز مقابل کامپیوتر خانگی ام نشسته ام و ...

 به امید این که خدا مارو از همه بلاهای طبیعی در امان بداره و طول عمر باعزت بهمون بده .


نوشته شده در یکشنبه 88/10/27ساعت 4:22 صبح توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

 

کوله بارت بربند !

 

شاید این چند سحر فرصت آخر باشد

 که به مقصد برسیم ،

 بشناسیم خدا را

و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم

میشود انسان بود

،میشود کاری کرد که رضا باشد او ،

ای سبکبال ! در این راه شگرف،

در دعای سحرت،

در مناجات خدایی شدنت ،

 هرگز از یاد مبر

                      من جامانده بسی محتاجم !!!

 

 

توی این ایام با برکت، ماه آمرزش و استجابت دعا ،خدا وکیلی فراموشمون نکنین!سعی میکنیم زودتر بیایم... 

 


نوشته شده در یکشنبه 88/6/15ساعت 11:47 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

به نام خدا

سلام

قابل توجه دوستان فعال قرآن پژوه .            

                                  پیروز و پرشور باشید.


نوشته شده در یکشنبه 87/7/28ساعت 5:7 صبح توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

 

به نام خدا

تازه از زیارت آمده بودند ، وقتی رفتیم دیدنشان گفت که کودکشان را همراه نبرده اند! نگران کودکش نبوده ؛چرا که بودن با عمو و مادر بزرگ و پدربزرگ  برای ملیکای کوچولو که فقط 5  بار عید دیدنی نوروزی رفته  خیلی خوشایند  بوده. میگفتند: "بهش نگفتیم کجا میریم  فقط گفتیم سفر میریم! اگه می‌فهمید نمی‌گذاشت تنها بریم."

 نمی‌خواستند ملیکای با هوش بداند پدر و مادرش برای زیارت امامان خود  به سوی کشور همسایه ،عراق سفر می کنند وبرای  پاسخ به  عشق کربلا  دیدن  خود، او را تنها می‌گذارند .

می‌گفتند ... از کربلا و سامراء ، از مشکلات سر مرز و از اینکه  با همه سختی ها و مشکلات خوب بوده و خوش گذشته... و...

و سخن رسید به اینجا که : غریب اهل بیت ؛ امام رضا علیه السلام  است و پدر گفت نه،امام حسین(ع)غریب است و  من به یاد غربت رسول الله  افتادم ، چندی پیش که عمو از حج عمره برگشته بود  دیده بودم اشک در چشمانش  خودنمایی کرد و گفت: تنهایی و غربت  رسول خدا را  در مدینه دیدم... می‌گفت : بقیع غمگینت می‌کند و دلگیر مظلومیت  اهل بیت و امامانت می شوی اما ... عمو می‌گفت امان از  غربت   صاحب گنبد خضراء!

صاحب شریعت باشی اما مقابل خودت  شریعتت را و پیروان راستین شریعتت را به سخره و حتی مورد توهین قرار دهند... آن شب  برادر پدرم نتوانست بیش از این سخن بگوید و صدایش لرزید. خودم غربت امام رضا را دیده ام ،همین  چند وقت  پیش که  مشهد بودیم با تمام وجود میشد درک کرد! ولی زمانی که  صحبت از غربت شد بی اختیار صدای عمو و حال و هوای آن شبش در جانم طنین افکند... همزمان به اظهار نظر های اطرافیانم  نیز  گوش می‌کردم ، مایل بودم بدانم اطرافیانم کدام معصوم  را غریب تر می‌دانند و تعریفشان از غربت چیست ؟

  در این میان صدای زائر  تازه بازگشته مان  که بوی  امام حسین می‌داد در فضا پیچید : خیلی جدی گفت: "هیچ معصومی همچون امام علی  مظلوم نبوده و هنوز هم  نجف که بروی همین را حس می کنی، حرم امیر المؤمنین امام علی علیه السلام  ..."  و او هم بی هوا صدایش  لرزید و ... فضا بویی دیگر گرفت! حرف را پیچاند و از  دیگر لحظات سفر گفت و امان نداد تا  میهمانان هم اشک را میزبان باشند!

خیلی لطیف  و ظریف  فضا  را تغییردا د، درست مثل لحظاتی که  مشغول آموزش فرمول هلی ریاضی به  شاگردانش بود.

آن شب گذشت ، خیلی زود ،  اما   پدر  معلوم بود داستان غربت را به  سادگی و  سرعت فراموش نمیکند.

اصلا این وی‍‍ژگی ایشان است که از کنار مسائل آرام و با دقت عبور می ‌کنند. چند روز بعد هم آه می کشید و می‌گفت : راست می‌گوید: امیر مؤمنان باشی و وصی رسول خدا(ص) و همسر فاطمه زهرا (س) ولی   ... سلامت را پاسخ نشنوی! و پدر سکوت می‌کرد  و من چقدر دلم می خواست توی چشمانش نگاه کنم تا اشکی را که بی مهابا  به دایره چشمان خسته اش می دود بینم!

و پدر چقدر خوشحال است که پدر بزرگ نامش را غلام علی نهاده ... هنوز هم غربت مدینه جانم را می آزارد اما  این روزها غربت امام علی علیه السلام و حتی   تصور اینکه ایشان را مخفیانه به خاک سپردند امانم را بریده است....

و چقدر دلم می خواهد  اگر روز جزا چشمم به ایشان منور شود خجالت نکشم....

ادامه دارد...

 


نوشته شده در یکشنبه 87/6/31ساعت 8:20 صبح توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

   ازدور گنبد نورانی و طلایی اش را می‏بینم ،درخششی فوق العاده دارد.مدتی طولانی در انتظار چنین صحنه ای لحظه شماری می‏کردم.
   چشمم که به گنبد می‏افتد اشک چشمانم را فرا می‏گیرد،تا به خودم می‏آیم گرمی قطرات را بر گونه ام حس می‏کنم!چه دلنشین! اشک شوق است ؟یا وصال محبوب؟یا اشک شوق وصال محبوب؟!...

دیگر صدای اطرافیان را نمی‏شنوم ... چشم هایم نوری تازه می‏گیرند ... دردهای دیرینه ام سر بر می‏آورد اما نه!...«گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم/ چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی»
   نزدیک و نزدیک تر... ضربان قلبم عجیب تند تند میزند.هر چه به حرم مطهر نزدیکتر می‏شوم قلبم تندتر می‏نوازد.اما آرامشی عمیق در جای جای قلبم رسوخ کرده و محبتی دلپذیر در سینه ام هویدا !

   بالاخره انتظار چندساله  پایان می‏پذیرد. و من می‏مانم و حرمی امن و آرام و مطمئن و لبریز از محبت ! وارد صحن می‏شوم ... گرمی نگاهش را حس می‏کنم ...
نگاه امامی مهربان و رئوف.میزبانی گرم و صمیمی!
                    سلام می‏دهم و اشک می‏ریزم
                    اشک می‏ریزم و سلام می‏دهم
            السلام علیک یا غریب الغربا و یا معین الضعفا

در همان حال صدای عده ای نظرم را جلب می‏کند،نگاه می‏کنم ...نشسته اند و زیارت عاشورا می‏خوانند باصد لعن و صد سلام.

                                          السلام علی الحسین و...

با خود می‏اندیشم : چه زیباست در کنار رضا بودن و از حسین سرودن! و چه غمگین به یاد مصائبشان افتادن و چه دلنشین که بدانی مهدی (عج) نظاره ات می‏کند.
تا می‏گویم مهدی رو به امام رضا می‏شوم و می‏گویم:

           «سحر خیز مدینه کی می آید/شفای درد سینه کی می آید؟»


نوشته شده در یکشنبه 87/4/16ساعت 12:50 صبح توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

شاید آن روز که سهراب نوشت :

                                             «تا شقایق هست زندگی باید کرد »

خبری از دل پر درد گل یاس نداشت!

باید اینطور نوشت :

                                        هر گلی هم باشد؛چه شقایق ،چه گل پیچک و یاس

                                                                                                               تا نیاید مهدی زندگی دشوار است...


نوشته شده در شنبه 87/3/4ساعت 1:24 صبح توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

   به نام خدا

   مراسم های کفن و دفن شهدای گمنام و همین طور روزها و شب هایی که به قصد عزاداری سید و سالار شهیدان با دوستامون  هیئت میرفتیم هم گذشت و ... خدا قبول کنن !
   مسجد دانشگاه  شده بود پاتوق هیئت  و بچه هیئتی ها....
سعی کرده بودن که همه چیز حساب شده و مرتب و شایسته و در خور امام حسین علیه السلام و یاران عاشوراییشون برگزار بشه که انصافاً هم همه چیز مرتب بود ... مثلا : سرویس های ایاب و ذهاب اماده ،بساط چای و خرما به راه! و مداح های معروف  و  اشک و آه و ناله و ...
   خلاصه همه چیز مناسب بود بجز سخنران!ظاهرا بعضی شب ها بس که  مداحی زیاد میشد جایی برای  حضور سخنران باقی نمی موند ! مثلا خیر سرمون رفته بودیم درباره عاشورا اطلاعاتمون رو زیاد کنیم و یا دست کم یاداوری باشه اما... دریغ و درد که... نه که مراسم خوب نباشه و یا مخالف گریه و عزاداری برای اقا و مولای مظلوم و شهیدمون باشیم ها نه! ما معتقدیم که گریه بر ابا عبد الله الحسین شفاست و ...

  اما میدونید مراسم برای  دانشجویان برگزار میشد و انتظار میرفت که آقایون مداح و سخنران این رو در نظر میگرفتن که ما  از نظر فکری و اعتقادی و حدیثی باید تغذیه بشیم نه این که مدام شنونده خواب ها و رویاهایی باشیم که نمیدونیم راویش کیه؟ توی چه حالتی خواب دیده و ... اصلاً  اون وسط انگار  هیچ کس یادش نبود که توی دین ما خواب و رویا حجیت نداره و نمیشه بهش استناد کرد و دین ما دائم ما رو به عقل مداری و ایمانی که پایه عقلانی داشته باشه دعوت میکنه...  یادشون رفته بود که مثلا برای  قشر فرهیخته ای دارن صحبت میکنن که دیگه این حرفای هوایی  رو نمیتونه قبول کنه!

تازه اینها همه به کنار شب شام غریبان رو بگو... خدای من ...

واقعا نمیدونستیم برای مظلومیت امام حسین گریه کنیم و یا برای تحریفاتی که توی نقل ماجرا اومده!!!

اگه بدونبن که  چقدر دلمون برای مظلومیت امام سجاد سوخت! انگار اقایون مداح یادشون رفته بود که درباره امام معصوم دارن صحبت میکنن ...

   نکته:

1. لطفا گمان نکنید فقط هیئت ما این طوری بود  بقیه جاها همه چیز بر وفق مراده!فقط لازمه کمی دقت کنیم و حواسمون رو بدیم که با چی و برای کی گریه میکنیم! 

2. اشک و اه و ناله برای امام حسین علیه السلام خیلی خوبه اما به چه قیمتی ؟
3. ای کاش سخنرانی پیدا شه که جرات کنه از تحریفات عاشورا بگه!
4. یاد شهید مطهری به خیر ! اون شبا خصوصا شب شام غریبان که همه گریه میکردن و من و دوستم خنده تلخ  روی لبمون بود(کارم از گریه گذشته است به ان میخندم) جای خالیشون رو میشد جدا درک کرد.
5.امان از دل زینب سلام الله علیها....


نوشته شده در پنج شنبه 86/11/4ساعت 5:24 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

 

   تکان دهنده است.... مرگی که منسوب به من است، مال من است !می‌آید ومن ناگزیر از آنم ...
نگرانم میکند...نیاز دارم آرام شوم...چیزی باید آرامم کند... برنامه جامع التفاسیر را باز می‌کنم...دنبال کلمه مورد نظرم می‌گردم ..."مماتی" ... آیه 162 سوره مبارکه انعام تنها آیه ای است که این کلمه را با چنین هیئتی دارد:

                          قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
   بگو در حقیقت نماز من و [سایر] عبادات من و زندگى و مرگ من براى خدا پروردگار جهانیان است .
   پس مرگ من...
   نه! نمی‌خواهم بمیرم !میلم به جاودانگی نمی‌گذارد بروم.می‌خواهم بمانم؛از آینده می‌ترسم!آینده ای که پس از مرگ است.
   نه!بیشتر که فکر می‌کنم می‌بینم نمی‌ترسم،خیلی نگرانم! نگران!
   سراغ تفاسیر قرآن می‌روم تفسیر نور و پیامهایش شاید بتواند آرامم کند:
 
   پیام‏ها:
   1. راه و روش و هدف خود را در برابر راههاى انحرافى، با صراحت و افتخار اعلام کنیم. «قُلْ»

   2. با آنکه نماز، جزو عبادات است، ولى، جدا ذکر شده تا اهمیّت آن را نشان دهد. «صَلاتِی وَ نُسُکِی»
   3.انسان‏هاى مخلص، مسیر تکوینى (مرگ و حیات) و مسیر تشریعى خود (نماز و نُسُک) را فقط براى خداوند عالمیان مى‏دانند. «إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ»
   4. آن گونه که در نماز قصد قربت مى‏کنیم، در هر نفس کشیدن و زنده بودن ومردن هم مى‏توان قصد قربت کرد. «مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ ...»

   5. مرگ و حیات مهم نیست، مهم آن است که آنها براى خدا و در راه خدا باشد.

 «مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ»
   6. آنچه براى خدا باشد، رشد مى‏کند. «لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»
   7. مرگ و زندگى دست ما نیست، ولى جهت دادن به آن دست ماست. «لِلَّهِ»
   8. اخلاص در کارها، فرمان الهى است. «بِذلِکَ أُمِرْتُ»
   9. پیشواى جامعه، باید در پیمودن راه و پیاده کردن فرمان الهى، پیشگام باشد.

 «أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ»

                   تفسیر نور، ج‏3، ص:  395و396
  به نظر می‌رسید کمی آرام شوم اما الان که دقت می‌کنم متوجه میشم اگه پیام های این آیه برام عملی شوند،خیلی آرام تر خواهم شد.

 


نوشته شده در سه شنبه 86/7/3ساعت 2:20 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |

<      1   2