سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















شورشیرین

   ازدور گنبد نورانی و طلایی اش را می‏بینم ،درخششی فوق العاده دارد.مدتی طولانی در انتظار چنین صحنه ای لحظه شماری می‏کردم.
   چشمم که به گنبد می‏افتد اشک چشمانم را فرا می‏گیرد،تا به خودم می‏آیم گرمی قطرات را بر گونه ام حس می‏کنم!چه دلنشین! اشک شوق است ؟یا وصال محبوب؟یا اشک شوق وصال محبوب؟!...

دیگر صدای اطرافیان را نمی‏شنوم ... چشم هایم نوری تازه می‏گیرند ... دردهای دیرینه ام سر بر می‏آورد اما نه!...«گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم/ چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی»
   نزدیک و نزدیک تر... ضربان قلبم عجیب تند تند میزند.هر چه به حرم مطهر نزدیکتر می‏شوم قلبم تندتر می‏نوازد.اما آرامشی عمیق در جای جای قلبم رسوخ کرده و محبتی دلپذیر در سینه ام هویدا !

   بالاخره انتظار چندساله  پایان می‏پذیرد. و من می‏مانم و حرمی امن و آرام و مطمئن و لبریز از محبت ! وارد صحن می‏شوم ... گرمی نگاهش را حس می‏کنم ...
نگاه امامی مهربان و رئوف.میزبانی گرم و صمیمی!
                    سلام می‏دهم و اشک می‏ریزم
                    اشک می‏ریزم و سلام می‏دهم
            السلام علیک یا غریب الغربا و یا معین الضعفا

در همان حال صدای عده ای نظرم را جلب می‏کند،نگاه می‏کنم ...نشسته اند و زیارت عاشورا می‏خوانند باصد لعن و صد سلام.

                                          السلام علی الحسین و...

با خود می‏اندیشم : چه زیباست در کنار رضا بودن و از حسین سرودن! و چه غمگین به یاد مصائبشان افتادن و چه دلنشین که بدانی مهدی (عج) نظاره ات می‏کند.
تا می‏گویم مهدی رو به امام رضا می‏شوم و می‏گویم:

           «سحر خیز مدینه کی می آید/شفای درد سینه کی می آید؟»


نوشته شده در یکشنبه 87/4/16ساعت 12:50 صبح توسط دوخواهر| نظرات ( ) |