شورشیرین
ازدور گنبد نورانی و طلایی اش را میبینم ،درخششی فوق العاده دارد.مدتی طولانی در انتظار چنین صحنه ای لحظه شماری میکردم. دیگر صدای اطرافیان را نمیشنوم ... چشم هایم نوری تازه میگیرند ... دردهای دیرینه ام سر بر میآورد اما نه!...«گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم/ چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی» بالاخره انتظار چندساله پایان میپذیرد. و من میمانم و حرمی امن و آرام و مطمئن و لبریز از محبت ! وارد صحن میشوم ... گرمی نگاهش را حس میکنم ... در همان حال صدای عده ای نظرم را جلب میکند،نگاه میکنم ...نشسته اند و زیارت عاشورا میخوانند باصد لعن و صد سلام. السلام علی الحسین و... با خود میاندیشم : چه زیباست در کنار رضا بودن و از حسین سرودن! و چه غمگین به یاد مصائبشان افتادن و چه دلنشین که بدانی مهدی (عج) نظاره ات میکند. «سحر خیز مدینه کی می آید/شفای درد سینه کی می آید؟»
چشمم که به گنبد میافتد اشک چشمانم را فرا میگیرد،تا به خودم میآیم گرمی قطرات را بر گونه ام حس میکنم!چه دلنشین! اشک شوق است ؟یا وصال محبوب؟یا اشک شوق وصال محبوب؟!...
نزدیک و نزدیک تر... ضربان قلبم عجیب تند تند میزند.هر چه به حرم مطهر نزدیکتر میشوم قلبم تندتر مینوازد.اما آرامشی عمیق در جای جای قلبم رسوخ کرده و محبتی دلپذیر در سینه ام هویدا !
نگاه امامی مهربان و رئوف.میزبانی گرم و صمیمی!
سلام میدهم و اشک میریزم
اشک میریزم و سلام میدهم
السلام علیک یا غریب الغربا و یا معین الضعفا
تا میگویم مهدی رو به امام رضا میشوم و میگویم: