شورشیرین
ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ چون آسمان مه آلودهام زتنگ دلی نسیم صبح نمیآورد ترانه شوق لب از حکایت شبهای تار میبندم چون شمع کشته ندارم شرارهای به زبان بی دلی و خموشی چون نقش تصویرم عقیق سرد به زیر زبان تشنه نهم گزارش غم دل را مگر کنم چو امین
دلم قرار نمیگیرد از فغان بی تو
سپندوار زکف دادهام عنان بی تو
زجام عشق لبی تر نکرد جان بی تو
پر است سینهام ز اندوه گران بی تو
سر بهار ندارند بلبلان بی تو
اگر امان دهدم چشم خونفشان بی تو
نمیزند سخنم آتشی به جان بی تو
نمیگشایدم از بی خودی زبان بی تو
چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو
جدا از خلق به محراب جمکران بی تو
نوشته شده در دوشنبه 86/9/12ساعت
6:58 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |