سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















شورشیرین

  
  
« استاد رضا ابوالقاسمی پور به همراه همسرشان در دومین شب زمستان، به طولانی ترین و آرام ترین شب یلدایی زندگی خویش رفتند».
این خبر جانسوزی بود که روز شنبه مورخ 2/دی/85 شهر دزفول ، شهر ایثار و مقاومت را لرزاند.داغ عروج استاد ابوالقاسمی پور چنان کمری از شهر خم کرد ، که یارای ایستادنش نیست. باز هم هوای حوصله ابری است.هر روزی که از این حادثه تلخ می گذرد، آتش غم و اندوه و حسرت شعله ور تر میشود. کنار آمدن با این حقیقت تلخ و دشوار است.
   به مو گفتی صبوری کن صبوری             صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
   غروب جمعه و دلتنگی و علی و بار مصیبت... اینها هر کدام قصه پر غصه ای است که روز روشن را به چشمانمان تار کرده و تنها کلام لب های خسته مان آهی است که حنجره مان را از داغ مرگ چشم های دریایی تان می سوزاند... آه... آه... .
   ای گل چه زود دست خزان کرد پرپرت      رفتی و رفت خنده ز لب های مادرت
  هرکس که دیدعکس توبربالای حجله ها    آهی کشید و گفت:«بیچاره مادرت»
   ...اما وقتی رفت دلهای امیدوار به قدم های استوارشان پر از درد و غم و غصه شد.
خدا می داند که دزفول چه کشید. روز تشییع پیکر پاک و مبارکشان اشک بود که از دیده ها سرازیر می شد . شانه ها بود که از هق هق گریه می لرزید. هیچکس مهمان نبود. ملائکه زیر دستان مردم را گرفته بودند.
   همه آمده بودند تا شاید بتوانند با دیدن، وداع با یاور امام زمان (عج) را باور کنند، اما دیدن هم موثر نشد.جوانان عاشورایی،طلبه ها، دانشجویان، استادان، پیر و جوان ،هر کس با خاطره و شناختی متفاوت نغمه سرایی می کرد.
   چهل روز پیش بود... پدران و مادرانی را دیدیم که فرزندانشان را برای آموزش عشق به ایشان سپرده بودند و آنجا به تشکر ، برای آرام کردن پدر و مادر غم دیده شان آمده بودند، دانشجویان و طلبه هایی را دیدیم که آمده بودند استادشان را تا آرامگاه ابدی بدرقه کنند. آیا می توانستند باور کنند؟کودکانی را دیدیم که به تسلی کودک مظلومشان آمده بودند. اما... علی کودک 7 ساله ،از سفر بی بازگشت چه می دانست؟!!!!!
   بی شک «شهید مسعود توتونچی» هم جز مشایعت کنندگان بود و امام جماعت مسجدش را بدرقه می کرد....
   هر چند دیگر نوای یابن الحسن ...یابن الحسن استاد ابوالقاسمی پور به گوش نمی رسد اما بذری که این باغبان کاشت جوانه زده و به زودی ثمر می دهد!
   آری سوز داغ وداع استاد بر خرمن دلهامان آتش زده ...اما باید همتی کرد و راه نا تمام او را ادامه داد. باید همتی کرد... باید همتی کرد... 


نوشته شده در پنج شنبه 85/11/12ساعت 2:44 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |