شورشیرین
قرن هاست که قرار قلب ها برده ای. دست در دست نبض ها،آرامش سینه ها را آشوب کرده ای و همپای اشک ها،بر لب ها تراویده ای. نام تو همسایه ی شور است.یاد تو تداعی شعر و شیون و شیفتگی.تو را نمی توان گفت مگر با بغضی غیور که حنجره را می فشرد و سوزی غریب که شعله ورمان می سازد.
ای ایمان ایستاده ، ای حسین!
لحظه هایی که موج موج حادثه ها، شکسته مان می خواهند و فوج فوج اندوه افتاده و نشسته مان می طلبد. نسیم یاد تو ایستادگی مان می آموزد.به رسم نسیم بهار که در گوش دانه ها، قصه قیام می گوید و حدیث رویش، زمزمه میکند.وقتی تردید و تزلزل و وسوسه، بال و پر می گشاید تا ما رابه سقوط و هبوط بخواند، کربلای تو را مرور می کنیم و هزار دریچه به روشنای یقین می گشایم و رفتن بی تردید و عبور مطمئن از سنگلاخ ها را تن می سپاریم . ای قله ی صبوری، ای صلابت و صولت غریب!
می شناسیم و نمی شناسیمت، تو قله بارز و روشنی که از همه سویت می توان دید اما قدم زدن در ساحت قله تو را، هر توانی و گامی نمی تواند دریابد. دستمان گیر تا دامنه ها را دریابیم،دستی بگشا تا به صلابت دست های علقمه، دست بگشاییم و بال بیابیم و ادراک کرانه های تو را دست کم از دور دست ها ، ممکن ببینیم.
ما را از عشیره عاشورا کن؛ همنوای نینوایمان ساز ، جانی تفتیده چون طف به ما بخش و فاصله ی هستی ما را با مستان تشنه کام کربلا کم تر کن.
چهارده قرن تو را دویده ایم، تو را چشیده ایم و هنوز و همیشه تشنه ایم. ای روح عطش ما را دریاب.