سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















شورشیرین

  
  
ساعت  5/9 صبح پنج شنبه 29/6/86 توی حوزه علمیه الزهرا(س) دزفول، برای بزرگداشت مقام علامه مرتضی عسکری  وهدیه به روح بلند ایشون مراسم ختم قرآن گرفته بودن.خبر رو ماه مهر داد و قرار شد 3تایی (ماه مهر و دو خواهر) یک ساعت زود تر بریم  تا هم این روزهای آخر تابستون که تقریبا آخرین روزهایی که اینطوری میتونیم کنار هم باشیم رو دریابیم و هم کمی بیشتر باهم حرف بزنیم...
   تقریبا ساعت 8 بود که ماه مهر رسید و بازم یه ماشین سواری 3نفره ! هرچند اهل سرعت غیر مجاز نستیم ولی خوب بازم جای لطفش سر جاش هست!داشتیم می رفتیم که یه هو،جایی که باید تعیین مسیر میشد ماه مهر گفت: بچه ها حالا که وقت داریم میاین بریم یه جایی؟     -کجا؟!   –حالا!
   خلاصه راهنما راستو زدو سر ماشینو چرخوند ،رفتیم ...مسیر تقریبا سمت سازمان تبلیغات بود ...به شوخی بهش گفتیم :نکنه هوای کلاسای ناب سازمان تبلیغاتو کردی ...
   تا رسیدیم به یادمان شهدای گمنام مقابل بقعه امامزاده رود بند!(عجب ماه مهر باحالیه !خوشمون اومد!)
پیاده شدیم...

    زیارت و فاتحه و پیمان دوباره با شهدای گمنامی که همگی اسم پدرشون روح الله بود و توی کربلای خوزستان به شهادت رسیده بودن ‌، چیزی بود که دلامون رو صفا داد و بعد هم امامزاده رود بند ، واسطه ای که می تونست خواسته های ما رو پیش خدا مطرح کنه ! آخرش هم رفتیم حوزه ! جایی که علامه مرتضی عسکری چند وقتی یه بار تشریف می آوردن و برکت و نور بیشتری بهش میدادن!
   چه روز خوبی بود ...
بعد از برگشت به خونه ،دو خواهر در مورد روزی که براشون گذشته بود صحبت کردن و در مورد مقام شهدا، میگفتن شهدا واقعا آدمای عجیبی بودن !کسایی که همه چیزشون رو در طبق اخلاص گذاشتن ، رفتنو مردانه جنگیدن ، کسایی که به جرات میشه گفت عاشق و منتظر واقعی آقا بودن! عاشق امام عصرارواحنا فداه !
   واژه گذشت ،ایثار، فداکاری و جوانمردی در مقابل عظمتشون کم میاره!
   یاد این جمله از شهید حسین علی فرخ روز افتادن که:«
ای خمپاره ها و گلوله ها بدنم را سوراخ سوراخ کنید تا شاید قطره های خونی که از بدنم بر زمین ریخته میشود فرج مولایم و فرمانده ام امام زمان (عج) را نزدیک گرداند».    
   


نوشته شده در شنبه 86/6/31ساعت 11:57 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |