سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















شورشیرین

توی اتوبوس نشسته بود، گاهی سرش رو ازروی کتاب مبادی العربیه جلد 2بلند می کرد و دقایقی به جاده خیره می شد،جاده ای که از وسط یه کویر می گذشت.اول حواسش به نگاههای کنجکاو پیرمردکنار دستی اش نبود ولی بعدکه باسوالات اون مواجه شد،تازه فهمید اون همه سنگینی که تاحالااحساس می کرد مال چی بوده؟!
پیرمرد پرسیدکه:چی کارمی کنی؟درس می خونی؟_بله درس می خونم.-چی می خونی؟-کجامی
خونی؟--درس ملایی می خونی؟_آره!-کی ملا می شی؟ واون آرام گفت:2سال دیگه!آخه اون فهمیده بودکه منظور آقابزرگ اینه که:کی میتونی لباس روحانیت بپوشی وگرنه خودش می دونست که ملا شدن یعنی مملو بودن ازعلم!واین ازعلم پرشدن نه کار هرکسی است ونه زمان برداره!اون کجا وحالا حالاها این حرفا کجا؟
-کجا میری؟ خونتون کجاست؟از کجا می ایی؟ویک سری سوالها وجوابهایی که معمولاًبین مسافرهایی که تازه میخوان باهم آشنا بشن پیش می یادومدام هم تکرار میشه!!
طلبه جوان وپیرمرد باهم صحبت میکردن وپیرمرد گفت که میخواد بره پیش پسرش،می گفت که با حاج خانم اومده وقراره چند روزی اونجا بمونه و...
طلبه جوان هم صحبت کرداما توی حرفاش بعد از اون که گفته بود2سال دیگه ملامیشه،کلمات یه جورایی سنگین شده بود.بالاخره بین اونها سکوت طولانی حکم فرما شد،دیگه صداشون شنیده نمی شد،اما از کتابی که باز مونده بودوچشمهایی که مطالبشو دنبال نمی کرد،ازنگاه دوخته شده جوان به جاده،می شد یه چیزهایی حدس زد.شاید طلبه جوان داشت باخودش یه چیزهایی رو مرور می کرد:
ملا شدن،از علم پرشدن،عالم شدن،عامل شدن...
راستی که "ملاشدن چه مشکل!"باخودش می گفت:ما ادمها می خواهیم عالم وعامل بشیم،می خواهیم آدمهای خوب وصادق،پاکدامن ودرستکاری باشیم،اما نمی شه!درسته خیلی وقتها شیطان نمی ذاره ولی اصلاًانگار یه چیزی توی وجود خودمون هست که ما روبه بدی می کشونه!خوب خدا چرا ما رو اینطوری افرید؟مگه فطرت ما پاک نیست؟پس چراگناه می کنیم؟اصلاًسرشت آدمها خوبه یا بد؟انسانها ذاتاًشرورند یادرستکاروپاک طینت؟و...نگاهش همین طور به جاده دوخته مونده بود،فقط وقتی به خودش اومدکه سفر تمام شده بود و همه مسافرها باید پیاده میشدن.
اره این بارهم به لطف خدا یه ماشین دیگه باسرنشین هاش سالم به مقصد رسیدن!

امامسیر زندگی پر ازفراز ونشیبه،پر از کوره راههایی که از کنار جاده اصلی رد میشه وگاهی اونقدر رنگارنگ جلوه میکنن که خیلی هامون بهشون متمایل می شیم؛اما
 واقعاًچرا آدمها به این راهها گرایش پیدا می کنن،حتی اونهایی که دغدغه زندگی دیندارانه دارن ویه طورهایی همه تلاششون رو میکنن!نکنه تقصیر سرشت ماست؟واقعاًسرشت ادمها چه طوریه؟ان شاالله توی پست های بعدی یه چیزهایی درموردش مینویسیم. 
 


نوشته شده در شنبه 85/9/18ساعت 8:22 عصر توسط دوخواهر| نظرات ( ) |